شيخكي دافي به ره ديد و خفن چشمش گرفت! داف گفت اي شيخ چش
شيخكي دافي به ره ديد و خفن چشمش گرفت! داف گفت اي شيخ چشمت را كمي درويش كن! شيخ گفتا واجب الارشاد باشي خواهرم! گفت تو فكري به حال وضع ِ رخت و ريش كن! گفت با اين ظاهرت قطعا به دوزخ مي روي داف گفتا خواهشا كم صحبت از آتيش كن! گفت هر چه بنگرم در تو حيا و حجب نيست گفت با چشمان هيزت كم مرا تفتيش كن! گفت چشم من نديده از تو بدتر در حجاب گفت پنهاني نگاهي بر عيال خويش كن! گفت يك صيغه بخوانم تا به من محرم شوي گفت خائن! شب برو مرغ خودت را كيش كن! گفت امشب پس تو را در خانه خالي برم گفت حال و حول در آنتاليا و كيش كن گفت دارم پول از تعداد موهاي تو بيش! گفت پولت را بده، سطح شعورت بيش كن! گفت امشب را بيا و فكر خير و شر نباش گفت بر منبر كه گفتي: "گرگ نفست ميش كن" گفت فردا راه توبه بر دوتامان هست باز ! گفت بر ايمان سستت يك دو ليوان جيش كن!! ................................................................ بند تنبان من از ايمان تو محكم تر است نيم عمرت رفته پس فكري بر آن باقيش كن!!
۸۰۶
۲۵ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.