رمان شاهدخت مری P5 بخش 1
A miraculous novel
💎
👑
💎
👑
رمان شاهدخت مری🔱پارت5
💎ادرین وقتی برگشت خونه یکراست رفت تو رخت خواب دو سه روز بعد... (علامت ها:💙مری 💛ادرین👑تام پادشاه .🔵سابین ملکه ⚖گابریل وزیر 🔆امیلی و در اخر علامت سوفی😂👈⚠سوفی ) 💛داشتم یه خواب خوش میدیدم که با صدای مادر بیدار شدم 🔆اهای پســــــــــــــــر پاشو بینــــــــــــــــم دیرت شد لنگـــــــــــــــــه ظهرهـــــــــــــــ 💛چـــــــــــــــــــــــــــــــیییییییی وای نه دیر شد باید برمممممم شتاب زده رفتم لباسامو پوشیدم و دست و صورتمو شستم و به سمت در رفتم که مادرم لباسمو کشید گفت وایسا اخه دیرم شده 🔆نترس پسر ساعت خورشیدی نشون میده هنوز ساعت 8 نشده (قبلا یا ساعت خورشیدی زمان رو تشخیص میدادن ساعتی که از سنگ ساخته بودن و 12 عدد ساعت روش حک شده بود و یه چوب وسطش بود که سایه اون چوب وقتی خورشید از هر طرف میتابید جهت سایه عوض میشد و میفهمیدن ساعت دقیقا چنده حالا اطلاعات کافی از ساعت خورشیدی ندارم اگه شما خواستین برین مطالعه کنین دربارش) 💛ولی مادر اگه بخوام اول صبحونه بخورم طول میکشه و دیر میشه باید برم 🔆باشه ولی اول این نون هارو بگیر تو راه بخور اگه چیزی نخوری ضعف میکنی و ضعیف میشی یه شوالیه همیشه باید پرانرژی و قوی باشه 💛چشم ممنون مادر فعلا خدانگهدار 🔆خدانگهدار پسر عزیزم 💛با عجله رفتم سمت تویله و کارا رو از تویله بیرون اوردم و سوارش شدم و به سمت قصر رفتیم همون طور تو راه یکی از نون هارو به کارا دادم و 2 دیگش رو خودم و خوردم و زود رسیدیم به قصر کارا رو بردم تو تویله اسب های قصر بعدش با سرعت رفتم داخل قصر وهمه سر میز صبحانه داشتن میخوردن من همانطور نفس نفس زنان گفتم:اه سلام عالیجناب م.و....معذرت می..میخوام که دیر رسیدم مرا عفو کنید 👑نه مشگلی نیس ادرین تو به موقع رسیدی ببینم پسرجان صبحانه خوردی؟ 💛بعله کمی خوردم 👑نه از قیافه ات مشخصه دو دقیقه دیگه ضعف میکنی بیا بنشین و با ما صبحانه میل کن 💛نه جسارت نمیکنم قربان من صبحانه خوردم شما بفرمایید میل کنید 👑نه بیا بنشین چرا تعارف میکنی پسر جان تو شوالیه هستی باید صبحانه رو کامل بخوری 💛متوجه هستم قربان ولی گفتم که صبحانه خورده ام 👑ای بابا یکی بدو نکن دیگه بیا اگر نیایی و بعدش با مری بروید و وسط راه ضعف کنی حالت بد شه من میدانم و تو 💛اِه چشم قربان امدم 👑افرین بیا کنار من بنشین 💛در ذهن(با کلی خجالت و رودرواسی رفتم و کنار پادشاه سر میز نشستم و کنارم هم پرنسس سوفی و کنارش بانو مری نشسته بود) ⚠ایول خوشتیپ مو طلایی پیش من نشست تو مال من میشی خوشتیپ
💎
👑
💎
👑
رمان شاهدخت مری🔱پارت5
💎ادرین وقتی برگشت خونه یکراست رفت تو رخت خواب دو سه روز بعد... (علامت ها:💙مری 💛ادرین👑تام پادشاه .🔵سابین ملکه ⚖گابریل وزیر 🔆امیلی و در اخر علامت سوفی😂👈⚠سوفی ) 💛داشتم یه خواب خوش میدیدم که با صدای مادر بیدار شدم 🔆اهای پســــــــــــــــر پاشو بینــــــــــــــــم دیرت شد لنگـــــــــــــــــه ظهرهـــــــــــــــ 💛چـــــــــــــــــــــــــــــــیییییییی وای نه دیر شد باید برمممممم شتاب زده رفتم لباسامو پوشیدم و دست و صورتمو شستم و به سمت در رفتم که مادرم لباسمو کشید گفت وایسا اخه دیرم شده 🔆نترس پسر ساعت خورشیدی نشون میده هنوز ساعت 8 نشده (قبلا یا ساعت خورشیدی زمان رو تشخیص میدادن ساعتی که از سنگ ساخته بودن و 12 عدد ساعت روش حک شده بود و یه چوب وسطش بود که سایه اون چوب وقتی خورشید از هر طرف میتابید جهت سایه عوض میشد و میفهمیدن ساعت دقیقا چنده حالا اطلاعات کافی از ساعت خورشیدی ندارم اگه شما خواستین برین مطالعه کنین دربارش) 💛ولی مادر اگه بخوام اول صبحونه بخورم طول میکشه و دیر میشه باید برم 🔆باشه ولی اول این نون هارو بگیر تو راه بخور اگه چیزی نخوری ضعف میکنی و ضعیف میشی یه شوالیه همیشه باید پرانرژی و قوی باشه 💛چشم ممنون مادر فعلا خدانگهدار 🔆خدانگهدار پسر عزیزم 💛با عجله رفتم سمت تویله و کارا رو از تویله بیرون اوردم و سوارش شدم و به سمت قصر رفتیم همون طور تو راه یکی از نون هارو به کارا دادم و 2 دیگش رو خودم و خوردم و زود رسیدیم به قصر کارا رو بردم تو تویله اسب های قصر بعدش با سرعت رفتم داخل قصر وهمه سر میز صبحانه داشتن میخوردن من همانطور نفس نفس زنان گفتم:اه سلام عالیجناب م.و....معذرت می..میخوام که دیر رسیدم مرا عفو کنید 👑نه مشگلی نیس ادرین تو به موقع رسیدی ببینم پسرجان صبحانه خوردی؟ 💛بعله کمی خوردم 👑نه از قیافه ات مشخصه دو دقیقه دیگه ضعف میکنی بیا بنشین و با ما صبحانه میل کن 💛نه جسارت نمیکنم قربان من صبحانه خوردم شما بفرمایید میل کنید 👑نه بیا بنشین چرا تعارف میکنی پسر جان تو شوالیه هستی باید صبحانه رو کامل بخوری 💛متوجه هستم قربان ولی گفتم که صبحانه خورده ام 👑ای بابا یکی بدو نکن دیگه بیا اگر نیایی و بعدش با مری بروید و وسط راه ضعف کنی حالت بد شه من میدانم و تو 💛اِه چشم قربان امدم 👑افرین بیا کنار من بنشین 💛در ذهن(با کلی خجالت و رودرواسی رفتم و کنار پادشاه سر میز نشستم و کنارم هم پرنسس سوفی و کنارش بانو مری نشسته بود) ⚠ایول خوشتیپ مو طلایی پیش من نشست تو مال من میشی خوشتیپ
۷۹۴
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.