ققنوس سرخ
part ⁵
سوهی : زیاد بیرون نباشین و زود برگردین راسی هه سو اسمش ات هس
هه سو : باشه
کلا زیاد حرف نمیزدم اصلا آدم ساکتی نبودم ولی این جو منو مضطرب میکنه با هه سو به سمت حیاط رفتیم هوا خوب بود خیلی قشنگ بود هه سو روی چمن ها نشست
هه : بیا بشین
رفتم کنارش نشستم
هه سو : میدونی شبا اینجا خیلی قشنگه البته تا ساعت 10 شب
ات : مگه بعد از 10 شب چه اتفاقی می افته
هه سو : بیخیال سعی کن کنجکاوی نکنی اینجا با بیرون فرق داره
شت آخه کدوم آدم فوضولی دیدی که یه جا بشینه فوضولی واقعا بد دردیه بزار بگم باشه خیالش راحت کنم
ات : باشه
حدود 20 دقه بعد رفتیم داخل هر کسی به اتاقش رفت خانم سوهی لامپ هارو خاموش کرد و در بزرگی که ورودی راهرو بود رو بست و قفل کرد رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم
اوفففف آخه چرا درا رو قفل میکنن
من فوضولیم گل کرده موقه شیطونیه
در اتاقم و یواش باز کردم اتاق سوهی خانم اولین اتاق سمت چپ بود لامپ اتاقش خاموش بود نگاهی به ساعت مچی کوچیکی که دستم بود نگاه کردم 10:40 دقه بود دست گیره در و آروم کشیدم پایین در رو یواش باز کردم و نگاه کوتاهی به اتاق سوهی خانم انداختم خواب بود آروم پاورچین پاورچین داخل اتاقش رفتم نگاهی به اطراف انداختم رو پا تختی کوچیکی که روی میزش بود جعبه کوچیکی مثل صندوق بود آروم رفتم طرفش و بی صدا بازش کردم توش دسته کلیدی بود همونه ولی 6 تا کلید داخل دسته کلید بود یواش دسته کلید رو برداشتم و یواش از اتاق خارج شدم و در اتاق سوهی خانم بستم سمت در راهرو رفتم و اولین کلید رو امتحان کردم این نبود سعی کردم خیلی آروم و بیصدا انجامش بدم
4 کلید رو امتحان کرده بودم این پنجمی بود آروم کلید رو توی در تکون دادم خودش بود یواش قفل درو باز کردم باز شد دست گیره درو کشیدم پایین در باز شد دسته کلید رو برداشتم و از راهرو خارج شدم و یواش درو بستم از توی سالن صدا هایی نامفهوم میومد به سمت سالن نشیمن رفتمو یواش از کنار ستونی که کمی از در فاصله داشت داخل سالن رو نگاه کردم نوری قرمز جلوی دیدمو گرفته بود این عمارت توی تاریکی شب ترسناکه و قدیمی چشمامو کمی تیز کردم که بتونم توی سالن رو ببینم
جیمین رو دیدم که روی یکی از مبلا نشسته بود ارباب و تهینگم بودم غیر از اونا چن تا مرد دیگه هم بودم دقت کردم چهار تاشون همونایی بودن که توی اون عکس دیدم یعنی دوستایاربابن بقیه رو نشناختم گوشامو تیز کردم تا حرفا شون رو بشنوم
کوک : فردا باید ساعت 8 صبح حرکت کنین سوهو
سوهو : نگران نباش دست خالی برنمیگردم
.....: امشب رو خوش بگذرونیم تا فردا
تهیونگ : من دوتا میخوام
جیمین : یکی بست نیس دوتا میخوای زیادی خوشبحالت میشه (خنده )
٠٠٠٠: همه چیز امادس آقایون بهتره به سمت اتاقاتون برین
فالو♡
سوهی : زیاد بیرون نباشین و زود برگردین راسی هه سو اسمش ات هس
هه سو : باشه
کلا زیاد حرف نمیزدم اصلا آدم ساکتی نبودم ولی این جو منو مضطرب میکنه با هه سو به سمت حیاط رفتیم هوا خوب بود خیلی قشنگ بود هه سو روی چمن ها نشست
هه : بیا بشین
رفتم کنارش نشستم
هه سو : میدونی شبا اینجا خیلی قشنگه البته تا ساعت 10 شب
ات : مگه بعد از 10 شب چه اتفاقی می افته
هه سو : بیخیال سعی کن کنجکاوی نکنی اینجا با بیرون فرق داره
شت آخه کدوم آدم فوضولی دیدی که یه جا بشینه فوضولی واقعا بد دردیه بزار بگم باشه خیالش راحت کنم
ات : باشه
حدود 20 دقه بعد رفتیم داخل هر کسی به اتاقش رفت خانم سوهی لامپ هارو خاموش کرد و در بزرگی که ورودی راهرو بود رو بست و قفل کرد رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم
اوفففف آخه چرا درا رو قفل میکنن
من فوضولیم گل کرده موقه شیطونیه
در اتاقم و یواش باز کردم اتاق سوهی خانم اولین اتاق سمت چپ بود لامپ اتاقش خاموش بود نگاهی به ساعت مچی کوچیکی که دستم بود نگاه کردم 10:40 دقه بود دست گیره در و آروم کشیدم پایین در رو یواش باز کردم و نگاه کوتاهی به اتاق سوهی خانم انداختم خواب بود آروم پاورچین پاورچین داخل اتاقش رفتم نگاهی به اطراف انداختم رو پا تختی کوچیکی که روی میزش بود جعبه کوچیکی مثل صندوق بود آروم رفتم طرفش و بی صدا بازش کردم توش دسته کلیدی بود همونه ولی 6 تا کلید داخل دسته کلید بود یواش دسته کلید رو برداشتم و یواش از اتاق خارج شدم و در اتاق سوهی خانم بستم سمت در راهرو رفتم و اولین کلید رو امتحان کردم این نبود سعی کردم خیلی آروم و بیصدا انجامش بدم
4 کلید رو امتحان کرده بودم این پنجمی بود آروم کلید رو توی در تکون دادم خودش بود یواش قفل درو باز کردم باز شد دست گیره درو کشیدم پایین در باز شد دسته کلید رو برداشتم و از راهرو خارج شدم و یواش درو بستم از توی سالن صدا هایی نامفهوم میومد به سمت سالن نشیمن رفتمو یواش از کنار ستونی که کمی از در فاصله داشت داخل سالن رو نگاه کردم نوری قرمز جلوی دیدمو گرفته بود این عمارت توی تاریکی شب ترسناکه و قدیمی چشمامو کمی تیز کردم که بتونم توی سالن رو ببینم
جیمین رو دیدم که روی یکی از مبلا نشسته بود ارباب و تهینگم بودم غیر از اونا چن تا مرد دیگه هم بودم دقت کردم چهار تاشون همونایی بودن که توی اون عکس دیدم یعنی دوستایاربابن بقیه رو نشناختم گوشامو تیز کردم تا حرفا شون رو بشنوم
کوک : فردا باید ساعت 8 صبح حرکت کنین سوهو
سوهو : نگران نباش دست خالی برنمیگردم
.....: امشب رو خوش بگذرونیم تا فردا
تهیونگ : من دوتا میخوام
جیمین : یکی بست نیس دوتا میخوای زیادی خوشبحالت میشه (خنده )
٠٠٠٠: همه چیز امادس آقایون بهتره به سمت اتاقاتون برین
فالو♡
۵.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.