گل ارکیده
part ²⁰
تا نگاهش بهم افتاد رنگ نگاهش عوض شد
همون جور که بهم حیره مونده بود در اتاقو بست با این که شب قبل باهم رابطه داشتیم ولی بازم از وضعیت پیش اومده خجالت کشیدم پس سریع لباسامو برداشتم که تنم کنم اما دستی مانعش شد
تهیونگ بود با نگاه خیرش بهم زل زده بود مچ دستمو گرفت و اون دستشو گذاشت روی سینم و هولم داد طرف کمد و چسبوندم به کمد همه اینا اونقدر سریع اتفاق افتاد که نتونستم واکنشی از خووم بروز بدم تا به خودم اومدم دیدم منو بین دستاشو کمد گیر انداخته
با لکنت و استرس لب از لب باز کردم
ات : چیـ چیگار میکنی بـ بزار لباسمو بپوشم
همون طور که با چشمای جادویی و اون نگاهش که آدمو از خود بی خود میکنه بهم زل زده بود گفت
تهیونگ : نیازی بهشون نداری
سرشو نزدیک گوشم کرد و مـ*کی به لاله گوشم زد و ادامه حرفش و کنار گوشم با لحن خمارش پچ زد
تهیونگ : وقتی پیش منی نیاز نیس بدنتو با اون تیکه پارچه ها بپوشونی
دوباره مک دیگه به گوشم زد و ادامه داد
تهیونگ : عاشق اندام تراشیده و خوش فرمتم آخه بچه در چه حد میتونه اینقد فا*کی جذاب باشه
با هر کلمه ای که از هنجرش بیرون میومد ابرو هام از تعجب بالا میپرد و چشمام هر لحظه گشاد تر میشد
همه اینا باعثمیشد قدرت تکلمم و از دست بدم و قلبم شروع به تاپ تاپ کنه
تند زدن قلبم به خاطر استرس نه به خاطر هیجانه هیجانی که از حرفاش بهم دست داده بود سرش زو عقب کشید و این بار مـ*ک عمیقی به لبام زد و کمی عقب رفت بابر خودلباش به لبام چشمامو محکم به هم فشوردم این بوسه زیاد طول نکشید که خودش عقب کشید اما فاصله ای بین لبامون ایجاد نکرد جرئت این که چشمامو باز کنم نداشتم بازم با اون لحن فا*کی شروع به حرف زدن کرد که باعث میشد لبامون بهم بخوره
تهیونگ : عاشق این لبای پفکیم کبای کوچولو و قلوه ای یه دختر بچه
این بار بوسه ای به هرو چشمام زد و گفت
تهیونگ : عاشق این چشمام چشمای تیله ای و درشتی که منو مجذوب خوش کرد
با این حرفش چشمامو باز کردم و بهش زل زدم واقعا از اتفاقی که داشت میفتاد بیخبر بودم
دستشو آورد بالا نوازش وار روی گونم کشید
که باعث یه چیزی تو دلم تکون بخوره
با همون دستش تکه ای از موهام که روی شونم بود رو برداشت بوش کرد دیدن این صحنه باعث شد قند تو دلم آب بشه
همون تکه رو پشت شونم انداخت و سرشو برد تو گردنم و نفس عمیق میکشید
نفس داغش پوست گردنمو قلقلک میداد آروم با صدایی که لحنش فرق داشت لب زد
تهیونگ : من یه قدم که نه بیشتر از یه قدم برداشتم نمیخوای کاری کنی یا پسم بزن و الکی بهم امید نده یا قبولم کن این سر درگمی حس مزخرفیه
فالو ♡
تا نگاهش بهم افتاد رنگ نگاهش عوض شد
همون جور که بهم حیره مونده بود در اتاقو بست با این که شب قبل باهم رابطه داشتیم ولی بازم از وضعیت پیش اومده خجالت کشیدم پس سریع لباسامو برداشتم که تنم کنم اما دستی مانعش شد
تهیونگ بود با نگاه خیرش بهم زل زده بود مچ دستمو گرفت و اون دستشو گذاشت روی سینم و هولم داد طرف کمد و چسبوندم به کمد همه اینا اونقدر سریع اتفاق افتاد که نتونستم واکنشی از خووم بروز بدم تا به خودم اومدم دیدم منو بین دستاشو کمد گیر انداخته
با لکنت و استرس لب از لب باز کردم
ات : چیـ چیگار میکنی بـ بزار لباسمو بپوشم
همون طور که با چشمای جادویی و اون نگاهش که آدمو از خود بی خود میکنه بهم زل زده بود گفت
تهیونگ : نیازی بهشون نداری
سرشو نزدیک گوشم کرد و مـ*کی به لاله گوشم زد و ادامه حرفش و کنار گوشم با لحن خمارش پچ زد
تهیونگ : وقتی پیش منی نیاز نیس بدنتو با اون تیکه پارچه ها بپوشونی
دوباره مک دیگه به گوشم زد و ادامه داد
تهیونگ : عاشق اندام تراشیده و خوش فرمتم آخه بچه در چه حد میتونه اینقد فا*کی جذاب باشه
با هر کلمه ای که از هنجرش بیرون میومد ابرو هام از تعجب بالا میپرد و چشمام هر لحظه گشاد تر میشد
همه اینا باعثمیشد قدرت تکلمم و از دست بدم و قلبم شروع به تاپ تاپ کنه
تند زدن قلبم به خاطر استرس نه به خاطر هیجانه هیجانی که از حرفاش بهم دست داده بود سرش زو عقب کشید و این بار مـ*ک عمیقی به لبام زد و کمی عقب رفت بابر خودلباش به لبام چشمامو محکم به هم فشوردم این بوسه زیاد طول نکشید که خودش عقب کشید اما فاصله ای بین لبامون ایجاد نکرد جرئت این که چشمامو باز کنم نداشتم بازم با اون لحن فا*کی شروع به حرف زدن کرد که باعث میشد لبامون بهم بخوره
تهیونگ : عاشق این لبای پفکیم کبای کوچولو و قلوه ای یه دختر بچه
این بار بوسه ای به هرو چشمام زد و گفت
تهیونگ : عاشق این چشمام چشمای تیله ای و درشتی که منو مجذوب خوش کرد
با این حرفش چشمامو باز کردم و بهش زل زدم واقعا از اتفاقی که داشت میفتاد بیخبر بودم
دستشو آورد بالا نوازش وار روی گونم کشید
که باعث یه چیزی تو دلم تکون بخوره
با همون دستش تکه ای از موهام که روی شونم بود رو برداشت بوش کرد دیدن این صحنه باعث شد قند تو دلم آب بشه
همون تکه رو پشت شونم انداخت و سرشو برد تو گردنم و نفس عمیق میکشید
نفس داغش پوست گردنمو قلقلک میداد آروم با صدایی که لحنش فرق داشت لب زد
تهیونگ : من یه قدم که نه بیشتر از یه قدم برداشتم نمیخوای کاری کنی یا پسم بزن و الکی بهم امید نده یا قبولم کن این سر درگمی حس مزخرفیه
فالو ♡
۴.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.