...
...
...
...
بخشدوم:
...
تخت_۴۵مینبعد
یونگی: ‶آههه امروز واقعا خستم!‶
ا/ت: ‶تعطیل بود که!‶
یونگی: ‶هرچی.. روز پرکاری بود‶
ویو راوی彡
کمی بهت نزدیکتر شدو روی لبات زوم کرد
ا/ت: ‶همین که اون بوسه رو نادیده گرفتم خداتم شکر کن!‶
یونگی: ‶هیشش‶ کیس-
همراهیت اونقدرا هم خوب و درست نبود که گازی از لب پایینت گرفتو مشغول به همراهی شدی
..
یونگی: ‶مزه شکلات میده فندقی:>‶
ا/ت: ‶خب.. میدونم نتونستی تحمل کنی..‶ باخجالت-
بعدشم خودتو جمع کردیو یونگی سریع بغلت کرد:
«خب.. راستش بعد از این هم تحملش سخته کیتن:>»
𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝 𓆟 𓆞 𓆝
روم نشد تو کامنتا بنویسم:>
نظرتون؟!
...
...
بخشدوم:
...
تخت_۴۵مینبعد
یونگی: ‶آههه امروز واقعا خستم!‶
ا/ت: ‶تعطیل بود که!‶
یونگی: ‶هرچی.. روز پرکاری بود‶
ویو راوی彡
کمی بهت نزدیکتر شدو روی لبات زوم کرد
ا/ت: ‶همین که اون بوسه رو نادیده گرفتم خداتم شکر کن!‶
یونگی: ‶هیشش‶ کیس-
همراهیت اونقدرا هم خوب و درست نبود که گازی از لب پایینت گرفتو مشغول به همراهی شدی
..
یونگی: ‶مزه شکلات میده فندقی:>‶
ا/ت: ‶خب.. میدونم نتونستی تحمل کنی..‶ باخجالت-
بعدشم خودتو جمع کردیو یونگی سریع بغلت کرد:
«خب.. راستش بعد از این هم تحملش سخته کیتن:>»
𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝 𓆟 𓆞 𓆝
روم نشد تو کامنتا بنویسم:>
نظرتون؟!
۱۱.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.