گل ارکیده
part ²⁵
خنده ای تو گلو کرد و گفت
تهیونگ : خوشت اومده ؟ همه اینا برای توعه چون دوست داشتی به خاطر تو به خاطر تو رفتم همه اینا ساختم
با حرفش یادم به گذشته افتاد
فلش بک به گذشته
با مجله ای که دستم بود به سمت اتاق تهیونگ رفتم در اتاقشو باز کردم روی تختش نشسته بود و کتاب دفترش جلوش بود
پریدم روتختش و مجله رو گذاشتم روی کتابش و گفتم
ات : تهیونگا نگا اینو چقدر جذابه من از اینا دوس دارم
تهیونگ نگاهی به مرد توی مجله کرد
مرد با هیکلی گنده و بازو های بزرگ و سیکس پک و بدنی برنزه ژست گرفته بود
تهیونگ نگاهی به مجله و نگاهی به شیکم خودش کرد و مجله رو پرت کرد گوشه اتاق
تهیونگ : اگه انقد دوسش داری بگو بیاد بگیرتت دیگه دس از سرمنم بردار
ات : نه منظورم این نبود خوب میدونی من خیلی دوس دارم تورو اینجوری ببینم
تهیونگ : چی دختره هیز تو دوس داری منو اینجوری ببینی الان به مامانت میگنم
ات : نه نه نگو
تهیونگ : به شرطی که هرچی میگم گوش کنی
ات : باشه
پایان فلش بک
ویو ات
راستش بچه که بودم خیلی منحرف بودم و خجالت سرم نمیشد چند بار که تهیونگ داشت لباس عوض میکرد دیدش زدم
تهیونگ به خاطر این که به مامان بابا نگه چه حرفی زدم تا چند روز هر کاری داشت من انجام می دادم
اما اون چرا باید به خاطر من برا خودش سیکس پک بسازه
سوال توی ذهنمو نگه داشتم برای بعد
شروع کردم به بوسیدنش اونم دستشو انداخت دور گردنم و بیشتر بهم چسبید
در همون هین کمر بندشو باز کردم
از روش بلند شدم و شلوارش رو از پاش در آوردم
که دیـ*کش مث فنر پرید بالا
کمی به تخت تکیه داد و با دستش اشاره کرد برم جلو
رفتم سمتش د کمرمو گرفت و یواش نشوندم روی دیـ*کش
از روی درد عاح غلیظی کشیدم
با دستاش کمرمو گرفت و آروم بالا پایین میکرد
صداش اون صدای بمی که آدم و دیوونه خودش میکنه با اون صدا ناله میکرد که باعث میشد همون لحظه قش کنم
.
.
.
.
.
.
فلش بک دوماه بعد
ویو تهیونگ
ات : بس کننن تمومش کن ازت متنفرم ( داد و گریه )
تهیونگ : خفه شو تو حق نداری این کلمه رو به زبون بیاری
روی کاشی های سرد نشست هق هقاش قلبمو آزار میداد
قدمی به جلو برداشتم و روی زانو جلوش نشستم
تهیونگ : زود باش بلند شو زمین سرده مریض میشی
ات : هق ولم کن نباید سرم داد میزدی
تهیونگ : خوب چیکار کنم ولت میکردم بری ؟
ات : آره باید ولم میکردی تو نمیفهمی این برای دوتامون بهتره چرا جلومو میگری ؟ها !
دادی زد و میون هق هقاش با صورت قرمز ادامه داد
ات : این جو داره منو خفه میکنه چرا بیخیالم نمیشی ؟
با داد آخرش با دستاش صوراشو پنهون کرد
آخه دختره بی رحم تو که از دل من خبر نداری تازه به دستت آوردم باز نمی تونم از دستت بدم
فالو ♡
خنده ای تو گلو کرد و گفت
تهیونگ : خوشت اومده ؟ همه اینا برای توعه چون دوست داشتی به خاطر تو به خاطر تو رفتم همه اینا ساختم
با حرفش یادم به گذشته افتاد
فلش بک به گذشته
با مجله ای که دستم بود به سمت اتاق تهیونگ رفتم در اتاقشو باز کردم روی تختش نشسته بود و کتاب دفترش جلوش بود
پریدم روتختش و مجله رو گذاشتم روی کتابش و گفتم
ات : تهیونگا نگا اینو چقدر جذابه من از اینا دوس دارم
تهیونگ نگاهی به مرد توی مجله کرد
مرد با هیکلی گنده و بازو های بزرگ و سیکس پک و بدنی برنزه ژست گرفته بود
تهیونگ نگاهی به مجله و نگاهی به شیکم خودش کرد و مجله رو پرت کرد گوشه اتاق
تهیونگ : اگه انقد دوسش داری بگو بیاد بگیرتت دیگه دس از سرمنم بردار
ات : نه منظورم این نبود خوب میدونی من خیلی دوس دارم تورو اینجوری ببینم
تهیونگ : چی دختره هیز تو دوس داری منو اینجوری ببینی الان به مامانت میگنم
ات : نه نه نگو
تهیونگ : به شرطی که هرچی میگم گوش کنی
ات : باشه
پایان فلش بک
ویو ات
راستش بچه که بودم خیلی منحرف بودم و خجالت سرم نمیشد چند بار که تهیونگ داشت لباس عوض میکرد دیدش زدم
تهیونگ به خاطر این که به مامان بابا نگه چه حرفی زدم تا چند روز هر کاری داشت من انجام می دادم
اما اون چرا باید به خاطر من برا خودش سیکس پک بسازه
سوال توی ذهنمو نگه داشتم برای بعد
شروع کردم به بوسیدنش اونم دستشو انداخت دور گردنم و بیشتر بهم چسبید
در همون هین کمر بندشو باز کردم
از روش بلند شدم و شلوارش رو از پاش در آوردم
که دیـ*کش مث فنر پرید بالا
کمی به تخت تکیه داد و با دستش اشاره کرد برم جلو
رفتم سمتش د کمرمو گرفت و یواش نشوندم روی دیـ*کش
از روی درد عاح غلیظی کشیدم
با دستاش کمرمو گرفت و آروم بالا پایین میکرد
صداش اون صدای بمی که آدم و دیوونه خودش میکنه با اون صدا ناله میکرد که باعث میشد همون لحظه قش کنم
.
.
.
.
.
.
فلش بک دوماه بعد
ویو تهیونگ
ات : بس کننن تمومش کن ازت متنفرم ( داد و گریه )
تهیونگ : خفه شو تو حق نداری این کلمه رو به زبون بیاری
روی کاشی های سرد نشست هق هقاش قلبمو آزار میداد
قدمی به جلو برداشتم و روی زانو جلوش نشستم
تهیونگ : زود باش بلند شو زمین سرده مریض میشی
ات : هق ولم کن نباید سرم داد میزدی
تهیونگ : خوب چیکار کنم ولت میکردم بری ؟
ات : آره باید ولم میکردی تو نمیفهمی این برای دوتامون بهتره چرا جلومو میگری ؟ها !
دادی زد و میون هق هقاش با صورت قرمز ادامه داد
ات : این جو داره منو خفه میکنه چرا بیخیالم نمیشی ؟
با داد آخرش با دستاش صوراشو پنهون کرد
آخه دختره بی رحم تو که از دل من خبر نداری تازه به دستت آوردم باز نمی تونم از دستت بدم
فالو ♡
۴.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.