عشق موقت:) پارت 72
عشق موقت:) پارت 72
-هااان؟
~تو هم بیااا
+نهههه
-باشه بابا منم حرف نزدم که!
رفت جلوتر و بالا سرشون وایساد.
+جنابعالی نمیای
-فهمیدم دیگه
+«دیدم قیافش رفت تو هم...فک کنم واقعا دلش میخواست بازی کنه حق داره...همه برف بازی دوس دارن.»
جیمین از رو زمین یه برف درست کرد و بلند شد وایساد جلو یونگی و پشتش رو کرد بهش
-چیکار میکنی؟
+دالم ازت موحافیظت میچُنم *بچه گانه*
-«چرا این بشر انقدر شیرین و کیوت و تو دل بروعه؟ *خنده یواشکی*»
؛ جیمین شی، چرا وایسادی؟
+از یونگی در برابر دشمنانی مثل شما محافظت میکنم
؛ عه؟ پس منم از تهیونگم محافظت میکنم
جونکوک هم رفت جلو تهیونگ و بعد هم جیمین و کوک به هم برف پرت میکردن تا بخوره به یونگی و تهیونگ
~تو داری از من محافظت میکنی اخه بانی؟ *خنده*
؛ من بانی نیستم، اگر هم باسم یک عدد خرگوش وحشی ام
+هه، تو یه خرگوش برفی هستی بچه
؛ خرگوش برفی تو برف دووم میاره ولی یه جوجه هیچوقت نمیتونه تو برف دووم بیاره
+الان به من گفتی جوجه؟ خیر سرم ازت بزرگ ترم یه ذره احترام بزار
؛ فقط سنت بیشتره، وگرنه هم از لحاظ عقلی هم قد، کوچیک تری *خنده مسخره*
+جئون خودتو مرده فرض کن
جهش کرد سمت کوک و باهم افتادن رو برفا و غلت زدند. رفتن و رفتن تا اینکه تقریبا رسیده بودند به جایی که اسکی میرفتن
-تهیونگ بگیر اینارو. خطر ناکه
~باشه
~بچه هاااا، برگردیددد *داد*
؛ چییی؟
از هم جدا شدند و نشستند همونجا
+بیا نزدیک تررررر، نمیشنوییییییم *داد*
هر دوتا شون اومدن سمتشون و...
-بلند شید الان یکی از روتون رد میشه
؛ نه بابا مگه کورن؟
-کور نیستند ولی اینجا برفه و لیزه
؛+منطقی بود
دستشون رو گرفتن و بلندشون کردند.
؛ ته ته
~جان؟
؛ ادم برفی درست کنیم؟
~نه بابا ادم برفی چیه بچه؟
+خوبه که
-تو هم خل شدی؟
+خل چیه؟ اصل برف بازی ادم برفیه
-نه
+اصن نیا، کوک بیا باهم بریم
؛ باش
دوباره این دوتا رفتن اونور. کوک رفت به ور که برف جمع کنه و جیمین هم رفت یه ور.
-باور نمیکنم این دوتا بیـ...ااااایی
تهیونگ وقتی که یونگی حواسش نبود رفت و یه مشت برف کامل از پشت ریخت تو لباسش
-خدا لنتت کنه کیممم
افتاد دنبال تهیونگ و با اون دست سالمش به سمتش برف پرت میکرد.
نیم ساعتی بازی کردند و بعد از اینکه خسته شدند رفتن پیش کوک و جیمین. یه ادم برفی گوگولی درست کرده بودند که جیمین شالگردنش دور ادم برفی بود و کوک هم کلاهش رو سر ادم برفی.
~بچه سرما میخوری
؛ نه خوبه
+شماها که کمک نکردید، نیاز نیست نگران باشید
-بچه یخ میزنیا
+نخیر
بلند شد و چند تا عکس از کوک و ادم برفی گرفت و بعد هم کوک از جیمین عکس گرفت، گوشیو داد به جیمین و...
؛ اینا رو بفرست
+باشه *لبخند*
-وایسید منم با گوشیم عکس بگیرم
تهیونگ و کوک و جیمین وایسادن تا یونگی عکس بگیره که یهو...
ببخشید
-هااان؟
~تو هم بیااا
+نهههه
-باشه بابا منم حرف نزدم که!
رفت جلوتر و بالا سرشون وایساد.
+جنابعالی نمیای
-فهمیدم دیگه
+«دیدم قیافش رفت تو هم...فک کنم واقعا دلش میخواست بازی کنه حق داره...همه برف بازی دوس دارن.»
جیمین از رو زمین یه برف درست کرد و بلند شد وایساد جلو یونگی و پشتش رو کرد بهش
-چیکار میکنی؟
+دالم ازت موحافیظت میچُنم *بچه گانه*
-«چرا این بشر انقدر شیرین و کیوت و تو دل بروعه؟ *خنده یواشکی*»
؛ جیمین شی، چرا وایسادی؟
+از یونگی در برابر دشمنانی مثل شما محافظت میکنم
؛ عه؟ پس منم از تهیونگم محافظت میکنم
جونکوک هم رفت جلو تهیونگ و بعد هم جیمین و کوک به هم برف پرت میکردن تا بخوره به یونگی و تهیونگ
~تو داری از من محافظت میکنی اخه بانی؟ *خنده*
؛ من بانی نیستم، اگر هم باسم یک عدد خرگوش وحشی ام
+هه، تو یه خرگوش برفی هستی بچه
؛ خرگوش برفی تو برف دووم میاره ولی یه جوجه هیچوقت نمیتونه تو برف دووم بیاره
+الان به من گفتی جوجه؟ خیر سرم ازت بزرگ ترم یه ذره احترام بزار
؛ فقط سنت بیشتره، وگرنه هم از لحاظ عقلی هم قد، کوچیک تری *خنده مسخره*
+جئون خودتو مرده فرض کن
جهش کرد سمت کوک و باهم افتادن رو برفا و غلت زدند. رفتن و رفتن تا اینکه تقریبا رسیده بودند به جایی که اسکی میرفتن
-تهیونگ بگیر اینارو. خطر ناکه
~باشه
~بچه هاااا، برگردیددد *داد*
؛ چییی؟
از هم جدا شدند و نشستند همونجا
+بیا نزدیک تررررر، نمیشنوییییییم *داد*
هر دوتا شون اومدن سمتشون و...
-بلند شید الان یکی از روتون رد میشه
؛ نه بابا مگه کورن؟
-کور نیستند ولی اینجا برفه و لیزه
؛+منطقی بود
دستشون رو گرفتن و بلندشون کردند.
؛ ته ته
~جان؟
؛ ادم برفی درست کنیم؟
~نه بابا ادم برفی چیه بچه؟
+خوبه که
-تو هم خل شدی؟
+خل چیه؟ اصل برف بازی ادم برفیه
-نه
+اصن نیا، کوک بیا باهم بریم
؛ باش
دوباره این دوتا رفتن اونور. کوک رفت به ور که برف جمع کنه و جیمین هم رفت یه ور.
-باور نمیکنم این دوتا بیـ...ااااایی
تهیونگ وقتی که یونگی حواسش نبود رفت و یه مشت برف کامل از پشت ریخت تو لباسش
-خدا لنتت کنه کیممم
افتاد دنبال تهیونگ و با اون دست سالمش به سمتش برف پرت میکرد.
نیم ساعتی بازی کردند و بعد از اینکه خسته شدند رفتن پیش کوک و جیمین. یه ادم برفی گوگولی درست کرده بودند که جیمین شالگردنش دور ادم برفی بود و کوک هم کلاهش رو سر ادم برفی.
~بچه سرما میخوری
؛ نه خوبه
+شماها که کمک نکردید، نیاز نیست نگران باشید
-بچه یخ میزنیا
+نخیر
بلند شد و چند تا عکس از کوک و ادم برفی گرفت و بعد هم کوک از جیمین عکس گرفت، گوشیو داد به جیمین و...
؛ اینا رو بفرست
+باشه *لبخند*
-وایسید منم با گوشیم عکس بگیرم
تهیونگ و کوک و جیمین وایسادن تا یونگی عکس بگیره که یهو...
ببخشید
۹.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.