Who are you??پارت اخر
از حموم اومدیم بیرون لباسامونو پوشیدیم
کوک: بیا موهاتو خوش کن(حوله بهش داد)
لیسا.: حال ندارم ولش(افتاد رو تخت)
کوک: یااا لیسا مریض میشه اصلا خودم موهاتو خشک میکنم
رفتم پشت لیسا و موهاشو باحوله خشک کردم
کوک: خب دیگه بگیریم بخوابیم
لیسا:باش
[روز بعد]
بلند شدم اما جونگ کوک نبود با خودم گفتم شاید رفته دستشویی اما تو خونه نبود زنگ زدم بهش رفته بود پیش یکی از دوستاش و گفت تا یه ساعت دیگه میاد
[۵ ساعت بعد]
لیسا:چرا جوابمو نمیده؟؟ کجاست یعنی
یبار دیگه زنگ زدم که یه زن جواب داد و گفت جونگ کوک تصادف کرده و الان رفته کما
لیسا: چ..چی؟(بغض)
بیمارستانتون کجاست؟
پرستار:لطفا به بیمارستان جانگا بیاید
گوشیو قطع کردم سریع رفتم تاکسی گرفتم و گفتم بره سمت اون بیمارستان هرچقدر اشک میریختم بازم بند نمیومد صورتم خیس خالی شده بود که یهو مرده گفت رسیدیم سریع پیاده شدم رفتم سمت بیمارستان از منشی پرسیدم اتاق جئون جونگ کوک کجاست
منشی: عامم ببینم دنبال همون پسره ای که مرده هستید؟
لیسا: چیی؟ مرده
منشی: بله جئون جونگ کوک بخاطر ایست قلبی فوت شد
لیسا: ک.. کجا میتونم ببینمش(گریه)
منشی: اون اتاق
لیسا: رفتم سمت اتاقشو وقتی دیدم رنگش مثل گچ شدم تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمین انقدر گریه کردم که احساس کردم دیگه اشکی نمونده .... اون دیگه مرده پس چرا من زنده بمونم؟
رفتم سمت بالا پشت بوم بیمارستان
لیسا: جونگ کوکا امیدوارم تو زندگی بعدی ببینمت و بشناسمت(گریه و خنده)
خودشو پرت کرد....
چشمامو باز کردم یه نور تو چشمم بود ... اون چی بود؟
اینجا بهشته یا جهنمه؟
کوک: لیسا چرا اینکارو کردی؟
لیسا: جونگ کوک... تو اینجا چیکار میکنی
کوک: چرا بخاطر من خودتو کشتی؟؟(داد)
لیسا: اینجا کجاست؟
کوک: اینجا اتاق منه من یه کاهنم
لیسا: کاهن؟
کوک: اره من زمانو کنترل میکنم
لیسا: ی..یعنی چی
کوک: من انسان نیستم من کسیم که به دستور بودا عمل میکنه(بودا خدای کره ایاست)
لیسا: پس پس چطوری...
کوک: من خواستم یه بار تجربه انسان بودن و کنم ولی عمرم کوتاه بود خواستم یه بار عشقو تجربه کنم و عاشق تو شدم... ولی تو همه چیو خراب کردی چرا خودتو کشتی؟(عصبی)
لیسا: م..من چطور اینجام؟(از بودا خواستم که تو پیش خودم باشی میدونی چقدر التماسش کردم؟ چون خودکشی کردی قرار بود بری جهنم آتیش بگیری
لیسا: یعنی ما تا ابد اینجاییم ؟
کوک:اره ولی بازم از اینکه خودتو کشتی خوشحالم تا ابد دیگه پیش خودمی
لیسا: من..نمیدونم چی بگم(بغض)
کوک: بغض نکن کوچولو(بغل)
........................
و لیسا و جونگ کوک تا آخر زمان تو اون اتاقی که پر از ساعت و وسایل کنترل زمان بود باهم زندگیکردن و میشه گفت پایان بدی نبود
تروخدا نکشین منو
کوک: بیا موهاتو خوش کن(حوله بهش داد)
لیسا.: حال ندارم ولش(افتاد رو تخت)
کوک: یااا لیسا مریض میشه اصلا خودم موهاتو خشک میکنم
رفتم پشت لیسا و موهاشو باحوله خشک کردم
کوک: خب دیگه بگیریم بخوابیم
لیسا:باش
[روز بعد]
بلند شدم اما جونگ کوک نبود با خودم گفتم شاید رفته دستشویی اما تو خونه نبود زنگ زدم بهش رفته بود پیش یکی از دوستاش و گفت تا یه ساعت دیگه میاد
[۵ ساعت بعد]
لیسا:چرا جوابمو نمیده؟؟ کجاست یعنی
یبار دیگه زنگ زدم که یه زن جواب داد و گفت جونگ کوک تصادف کرده و الان رفته کما
لیسا: چ..چی؟(بغض)
بیمارستانتون کجاست؟
پرستار:لطفا به بیمارستان جانگا بیاید
گوشیو قطع کردم سریع رفتم تاکسی گرفتم و گفتم بره سمت اون بیمارستان هرچقدر اشک میریختم بازم بند نمیومد صورتم خیس خالی شده بود که یهو مرده گفت رسیدیم سریع پیاده شدم رفتم سمت بیمارستان از منشی پرسیدم اتاق جئون جونگ کوک کجاست
منشی: عامم ببینم دنبال همون پسره ای که مرده هستید؟
لیسا: چیی؟ مرده
منشی: بله جئون جونگ کوک بخاطر ایست قلبی فوت شد
لیسا: ک.. کجا میتونم ببینمش(گریه)
منشی: اون اتاق
لیسا: رفتم سمت اتاقشو وقتی دیدم رنگش مثل گچ شدم تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمین انقدر گریه کردم که احساس کردم دیگه اشکی نمونده .... اون دیگه مرده پس چرا من زنده بمونم؟
رفتم سمت بالا پشت بوم بیمارستان
لیسا: جونگ کوکا امیدوارم تو زندگی بعدی ببینمت و بشناسمت(گریه و خنده)
خودشو پرت کرد....
چشمامو باز کردم یه نور تو چشمم بود ... اون چی بود؟
اینجا بهشته یا جهنمه؟
کوک: لیسا چرا اینکارو کردی؟
لیسا: جونگ کوک... تو اینجا چیکار میکنی
کوک: چرا بخاطر من خودتو کشتی؟؟(داد)
لیسا: اینجا کجاست؟
کوک: اینجا اتاق منه من یه کاهنم
لیسا: کاهن؟
کوک: اره من زمانو کنترل میکنم
لیسا: ی..یعنی چی
کوک: من انسان نیستم من کسیم که به دستور بودا عمل میکنه(بودا خدای کره ایاست)
لیسا: پس پس چطوری...
کوک: من خواستم یه بار تجربه انسان بودن و کنم ولی عمرم کوتاه بود خواستم یه بار عشقو تجربه کنم و عاشق تو شدم... ولی تو همه چیو خراب کردی چرا خودتو کشتی؟(عصبی)
لیسا: م..من چطور اینجام؟(از بودا خواستم که تو پیش خودم باشی میدونی چقدر التماسش کردم؟ چون خودکشی کردی قرار بود بری جهنم آتیش بگیری
لیسا: یعنی ما تا ابد اینجاییم ؟
کوک:اره ولی بازم از اینکه خودتو کشتی خوشحالم تا ابد دیگه پیش خودمی
لیسا: من..نمیدونم چی بگم(بغض)
کوک: بغض نکن کوچولو(بغل)
........................
و لیسا و جونگ کوک تا آخر زمان تو اون اتاقی که پر از ساعت و وسایل کنترل زمان بود باهم زندگیکردن و میشه گفت پایان بدی نبود
تروخدا نکشین منو
۷.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.