فیک کوک (عشق پنهان)
فیک کوک (عشق پنهان)
پارت¹¹
صبح پاشدم رفتم دوش گرفتم و رفتم پایین صبحونه بخورم
وقتی رفتم پایین دیدم جونگکوک و جانگ مین و تهیونگ و چندتا بادیگارد دارن میدوئن سمت در عمارت.
با تعجب به خاله مین گفتم: اینا دارن کجا میرن؟
گفت: دختر من که از کارهاشون سر در نمیارم ولی دیگه همه عادت کردیم توهم باید عادت کنی
گفتم: خیلی گشنمه میشه برام تخم مرغ درست کنین
با لبخند همیشگیش گفت: البته
نزدیکای ظهر رفتم تو حیاط داشتم مدیتیشن میکردم بلکه اتفاقات این اخیر رو بتونم دفن کنم که صدای آشنایی مانعش شد
تهیونگ گفت: دالی دالییی تمرکزت رو ریختم بهممم
بلند شدم و دنبالش کردم که بزنمش ولی دوباره نفسم بند اومد ایششش
دوباره اومدم نشستم سرجام و تهیونگ هم نشست کنارم
چشمامو بستم و باد خنک بهار چتریامو میزد کنار و نفسم رو بهم برگردوند
گفتم: من خیلی بدبختم که این همه بلا داره سرم میاد اونم تو سن کم..
گفت: فکر میکنی..جونگکوک از توهم بیشتر بلا سرش اومده
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد و گفت:جونگکوک یه خواهر داره به اسم جسیکا..وقتی جونگکوک ۵ سالش بوده و خواهرش۳ سالش بوده پدر جونگکوک مادر جونگکوک و جسیکا رو میکشه چون مست بوده،خواهرشم از اون موقع هنوز هم به روانشناسی میره
منم که اشکم دم مشکمه گریه ام گرفته بود و گفتم: الهیی
همینجور داشتیم گپ و گفت میکردیم که یهو کله جونگکوک اومد بین منو تهیونگ و رو به تهیونگ گفت: با زن من چکار داری؟!
دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم: ترسیدم جونگکوککک
تهیونگ گفت: داشتم زندگینامه ات رو برای ا.ت فاش میکردم
گوش تهیونگ رو گرفت و گفت: تو خیلی بیجا کردیییی
از زبان ا.ت:
جونگکوک و کشیدمش و میگفتم: ولش کن گناه دارههه.
تهیونگم فرار کرد...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
پارت¹¹
صبح پاشدم رفتم دوش گرفتم و رفتم پایین صبحونه بخورم
وقتی رفتم پایین دیدم جونگکوک و جانگ مین و تهیونگ و چندتا بادیگارد دارن میدوئن سمت در عمارت.
با تعجب به خاله مین گفتم: اینا دارن کجا میرن؟
گفت: دختر من که از کارهاشون سر در نمیارم ولی دیگه همه عادت کردیم توهم باید عادت کنی
گفتم: خیلی گشنمه میشه برام تخم مرغ درست کنین
با لبخند همیشگیش گفت: البته
نزدیکای ظهر رفتم تو حیاط داشتم مدیتیشن میکردم بلکه اتفاقات این اخیر رو بتونم دفن کنم که صدای آشنایی مانعش شد
تهیونگ گفت: دالی دالییی تمرکزت رو ریختم بهممم
بلند شدم و دنبالش کردم که بزنمش ولی دوباره نفسم بند اومد ایششش
دوباره اومدم نشستم سرجام و تهیونگ هم نشست کنارم
چشمامو بستم و باد خنک بهار چتریامو میزد کنار و نفسم رو بهم برگردوند
گفتم: من خیلی بدبختم که این همه بلا داره سرم میاد اونم تو سن کم..
گفت: فکر میکنی..جونگکوک از توهم بیشتر بلا سرش اومده
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد و گفت:جونگکوک یه خواهر داره به اسم جسیکا..وقتی جونگکوک ۵ سالش بوده و خواهرش۳ سالش بوده پدر جونگکوک مادر جونگکوک و جسیکا رو میکشه چون مست بوده،خواهرشم از اون موقع هنوز هم به روانشناسی میره
منم که اشکم دم مشکمه گریه ام گرفته بود و گفتم: الهیی
همینجور داشتیم گپ و گفت میکردیم که یهو کله جونگکوک اومد بین منو تهیونگ و رو به تهیونگ گفت: با زن من چکار داری؟!
دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم: ترسیدم جونگکوککک
تهیونگ گفت: داشتم زندگینامه ات رو برای ا.ت فاش میکردم
گوش تهیونگ رو گرفت و گفت: تو خیلی بیجا کردیییی
از زبان ا.ت:
جونگکوک و کشیدمش و میگفتم: ولش کن گناه دارههه.
تهیونگم فرار کرد...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
۴.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.