پارت«۲»
پارت«۲»
دختر ایستاد تا از کیفش چیزی برداره،اما قطار با شدت ایستاد و دختر پرت شد روی دریکو.
د.ر.اههه!
دختر چشماش رو باز کرد و با ترس ایستاد:ببخشید دریکو!
دریکو لش کرد:اه ب چوخم دادی!
صاف نشست و یقه لباسش رو با دست جلو کشید و نفسه عمیقی کشید:مشکلی نیست خانم.
دختر نشست و گفت:من متاسفم!
دریکو خنده ایی کرد و گفت:بهش فکر نکن.
اسمت چیه؟
دختر لبخند زدو جواب داد:ماریا.
دریکو لبخنده محوری زد و گفت:اسمت خیلی قشگنه.
گونه های سفید ماریا قرمز شد:خیلی ممنون.
یه دفعه چراغای کوپه خاموش و روشن شدن.
دریکو زمزمه کرد:مجنون گرا!
همه ی شیشه ها یخ زد و موجود سیاهی از پنجره عبور کرد.
ماریا ترسید و چشماش رو گرفت،دریکو با دیدنماریا یاد خواهرش که دوسال پیش فوت شده بود افتاد.
سمتش رفت و گفت:بیا بغلم،نترس.
ماریا بی اختیار داخل اغوش دریکو رفت.
بعد مدتی در کوپه باز شد و مجنون گر وارد شد و شروع کرد ب گرفتن خاطرات خوبه دریکو.
ماریا با دیدن این صحنه چوب دستیش رو بیرون کشید و مجنون گر رو ازش دور کرد.
دریکو بی حال اشکی از چشمش ریخت و اروم زمزمه کرد:درینا،خواهر کوچولوی عزیزم.
و بعد بی هوش شد.
ماریا ترسید،از کیفش شکلات تلخی رو برداشت و اون رو داخل دهن دریکو گذاشت.
م.ا:خواهش میکنم دریکو بلند شو!
لطفا دریکو.
بعد یک ربع دیکو بهوش اومد و نشست:چه اتفاقی افتاد؟
ماریا اروم جواب داد:مجنون گر...
دریکو با دست سکوتش رو کنترل کرد:فهمیدم فهمیدم،ادامه نده.
م.ا:ممنونم.
دریکو لبخند محوی زد و گفت:خواهش میکنم.
گفتی اسمت ماریاست درسته؟
ماریا سر تکون داد:اره این اسممه.
دریکو سرش رو پایین انداخت و گفت:خیلی شبیه خواهرمی.
اونم مثل تو بود.
باهام دوست میشی؟
گونه هاش دوباره گل انداخت:اره،منم دوست صمیمی ندارم.
دریکو تعحب کرد:با این همه خوبی بازم دوستی نداری.
عجیبه،حالا برای من یه حرفی ولی تو،واقعا عجیبه....
ماریا شونه بالا انداخت و گفت:...
خماری😊😂🌹
شرط:پونزدت لایک ؛بیست کامنت
(این دفعه نمیزارم😂)
#مالفوی
#هری_پاتر
#فیک_تنها_جرم
#اسلیتیرین
دختر ایستاد تا از کیفش چیزی برداره،اما قطار با شدت ایستاد و دختر پرت شد روی دریکو.
د.ر.اههه!
دختر چشماش رو باز کرد و با ترس ایستاد:ببخشید دریکو!
دریکو لش کرد:اه ب چوخم دادی!
صاف نشست و یقه لباسش رو با دست جلو کشید و نفسه عمیقی کشید:مشکلی نیست خانم.
دختر نشست و گفت:من متاسفم!
دریکو خنده ایی کرد و گفت:بهش فکر نکن.
اسمت چیه؟
دختر لبخند زدو جواب داد:ماریا.
دریکو لبخنده محوری زد و گفت:اسمت خیلی قشگنه.
گونه های سفید ماریا قرمز شد:خیلی ممنون.
یه دفعه چراغای کوپه خاموش و روشن شدن.
دریکو زمزمه کرد:مجنون گرا!
همه ی شیشه ها یخ زد و موجود سیاهی از پنجره عبور کرد.
ماریا ترسید و چشماش رو گرفت،دریکو با دیدنماریا یاد خواهرش که دوسال پیش فوت شده بود افتاد.
سمتش رفت و گفت:بیا بغلم،نترس.
ماریا بی اختیار داخل اغوش دریکو رفت.
بعد مدتی در کوپه باز شد و مجنون گر وارد شد و شروع کرد ب گرفتن خاطرات خوبه دریکو.
ماریا با دیدن این صحنه چوب دستیش رو بیرون کشید و مجنون گر رو ازش دور کرد.
دریکو بی حال اشکی از چشمش ریخت و اروم زمزمه کرد:درینا،خواهر کوچولوی عزیزم.
و بعد بی هوش شد.
ماریا ترسید،از کیفش شکلات تلخی رو برداشت و اون رو داخل دهن دریکو گذاشت.
م.ا:خواهش میکنم دریکو بلند شو!
لطفا دریکو.
بعد یک ربع دیکو بهوش اومد و نشست:چه اتفاقی افتاد؟
ماریا اروم جواب داد:مجنون گر...
دریکو با دست سکوتش رو کنترل کرد:فهمیدم فهمیدم،ادامه نده.
م.ا:ممنونم.
دریکو لبخند محوی زد و گفت:خواهش میکنم.
گفتی اسمت ماریاست درسته؟
ماریا سر تکون داد:اره این اسممه.
دریکو سرش رو پایین انداخت و گفت:خیلی شبیه خواهرمی.
اونم مثل تو بود.
باهام دوست میشی؟
گونه هاش دوباره گل انداخت:اره،منم دوست صمیمی ندارم.
دریکو تعحب کرد:با این همه خوبی بازم دوستی نداری.
عجیبه،حالا برای من یه حرفی ولی تو،واقعا عجیبه....
ماریا شونه بالا انداخت و گفت:...
خماری😊😂🌹
شرط:پونزدت لایک ؛بیست کامنت
(این دفعه نمیزارم😂)
#مالفوی
#هری_پاتر
#فیک_تنها_جرم
#اسلیتیرین
۶.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.