فیک تنها جرم
پارت«۳»
ماریا شونه بالا انداخت و گفت:حتما نباید زیبا و خوب باشی تا کسی نزدیکت بشه.
دریکو توی فکر فرو رفت،اما اون بد اخلاق بود واقعا سگ اخلاق بود.
به این فکرش خندید،متوجه نگاه های سنگین ماریا روی بدنش شد:م ماریا،به چی نگاه میکنی؟
به خودش نگاه کرد،حالا فهمید چه لباس بدن نمایی پوشیده.
ماریا نگاهش رو از بدن عضله ایی دریکو گرفت:لباست خیلی جذبه.
دریکو سرتکون داد:حق با توعه،ولی اونجوری نگام نکن!
اروم زمزمه کرد:دختره ه*رزه!
«هاگواترز»
دامبلدور از سر میز بلند شد و و پشت میز ایستاد،و جغد طلایی هم بال هاش رو بازکرد.
دامبلدور نگاهی به سرسرا انداخت و فریاد زد:ســــــاکـــــت!
(حرفی ک طبق معمول میگه😂)
ور ور ور ور ور ور....(خدایی زیادی زر میزنه🥲)
دریکو جلو نشسته بود و توجهی نمیکرد،توی فکر بود ک چطور می خواد امسال هم پشت سر بزاره.
آقای مالفوی!
ریشه ی افکارش پاره شد و زیر لب فوش سنگینی داد.
د.ر. بله پروفسور.
دامبلدور پایین اومد و سمت میز به حرکت دراومد.
دریکو صاف نشست و ب چهره ی دامبلدور خیره شد.
به چی فکر میکنی؟
د.ر. افکارم به خودم مربوطه پروفسور! «سرد و جدی»
دامبلدور سر تکون داد و جواب داد:خودت هم خوب میدونی میتونم راحت افکارت رو بخونم.
دریکو عصبی شد ولی اروم جواب داد:و این نوعی ورود به حریم شخصیه منه!
دامبلدور ب اسنیپ نگاهی انداخت،اسنیپ بااشاره سرگفت ک تنهاش بزاره.
دامبلدور گفت:میتونید غذاتونو بخورید.
و بعد از دریکو دور شد.
دریکو نفسش رو بیرون پرتاب کرد.
ظرفش رو برداشت و مرغی رو روش گذاشت،میل نداشت.
سیب سبزی رو برداشت و جمع رو ترک کرد.
اقای مالفوی!
دریکو چشماش رو برای فرو بردن خشمش بهم فشار داد:بله پرفسور دامبلدور؟
کجا می رید؟
د.ر. میرم داخل حیاط،میلی به غذا ندارم پروفسور.
دامبلدور سر تکون داد:می تونید برید.
دریکو ب راهش ادمه داد،ک صدای ماریا رو شنید:دریکو!
دریکو برگشت:بله،ماریا؟
م.ا. میشه منم باهات بیام؟
دریکو بی توجه به جمعیت سر تکون داد:بیا بریم.
ماریا لبخند زدو ب سمت دریکو دوید:بیا بریم.
دریکو لبخنده محوی زد و با ماریا به حرکت ادامه داد.
هوا بارونی بود،عاشق این هوا بود،زیبایی بارون برای دریکو بی حد مرز بود،رو به ماریا گفت:...
خمارییی😁
شرط:۲۰ لایک ۴٠کامنت
#مالفوی
#هری_پاتر
#فیک_تنها_جرم
ماریا شونه بالا انداخت و گفت:حتما نباید زیبا و خوب باشی تا کسی نزدیکت بشه.
دریکو توی فکر فرو رفت،اما اون بد اخلاق بود واقعا سگ اخلاق بود.
به این فکرش خندید،متوجه نگاه های سنگین ماریا روی بدنش شد:م ماریا،به چی نگاه میکنی؟
به خودش نگاه کرد،حالا فهمید چه لباس بدن نمایی پوشیده.
ماریا نگاهش رو از بدن عضله ایی دریکو گرفت:لباست خیلی جذبه.
دریکو سرتکون داد:حق با توعه،ولی اونجوری نگام نکن!
اروم زمزمه کرد:دختره ه*رزه!
«هاگواترز»
دامبلدور از سر میز بلند شد و و پشت میز ایستاد،و جغد طلایی هم بال هاش رو بازکرد.
دامبلدور نگاهی به سرسرا انداخت و فریاد زد:ســــــاکـــــت!
(حرفی ک طبق معمول میگه😂)
ور ور ور ور ور ور....(خدایی زیادی زر میزنه🥲)
دریکو جلو نشسته بود و توجهی نمیکرد،توی فکر بود ک چطور می خواد امسال هم پشت سر بزاره.
آقای مالفوی!
ریشه ی افکارش پاره شد و زیر لب فوش سنگینی داد.
د.ر. بله پروفسور.
دامبلدور پایین اومد و سمت میز به حرکت دراومد.
دریکو صاف نشست و ب چهره ی دامبلدور خیره شد.
به چی فکر میکنی؟
د.ر. افکارم به خودم مربوطه پروفسور! «سرد و جدی»
دامبلدور سر تکون داد و جواب داد:خودت هم خوب میدونی میتونم راحت افکارت رو بخونم.
دریکو عصبی شد ولی اروم جواب داد:و این نوعی ورود به حریم شخصیه منه!
دامبلدور ب اسنیپ نگاهی انداخت،اسنیپ بااشاره سرگفت ک تنهاش بزاره.
دامبلدور گفت:میتونید غذاتونو بخورید.
و بعد از دریکو دور شد.
دریکو نفسش رو بیرون پرتاب کرد.
ظرفش رو برداشت و مرغی رو روش گذاشت،میل نداشت.
سیب سبزی رو برداشت و جمع رو ترک کرد.
اقای مالفوی!
دریکو چشماش رو برای فرو بردن خشمش بهم فشار داد:بله پرفسور دامبلدور؟
کجا می رید؟
د.ر. میرم داخل حیاط،میلی به غذا ندارم پروفسور.
دامبلدور سر تکون داد:می تونید برید.
دریکو ب راهش ادمه داد،ک صدای ماریا رو شنید:دریکو!
دریکو برگشت:بله،ماریا؟
م.ا. میشه منم باهات بیام؟
دریکو بی توجه به جمعیت سر تکون داد:بیا بریم.
ماریا لبخند زدو ب سمت دریکو دوید:بیا بریم.
دریکو لبخنده محوی زد و با ماریا به حرکت ادامه داد.
هوا بارونی بود،عاشق این هوا بود،زیبایی بارون برای دریکو بی حد مرز بود،رو به ماریا گفت:...
خمارییی😁
شرط:۲۰ لایک ۴٠کامنت
#مالفوی
#هری_پاتر
#فیک_تنها_جرم
۶.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.