طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
پارت ²⁴
جیمین: و به تو چه ربطی ندارد مین ات
.رفت.
ات: این اسم منو از کجا میدونه( تعجب )
یونگی: مافیا هست خواهر من
تینا: بسه بسه بیاین اینجا یکم باهم بحث کنیم
ات: خب بگین ببینم منو چرا اوردین اینجا
رزی: گناه که نکردیم
ات:نه
کوک:جینا بهش بده(اروم)
جینا:ات جونم هر موقع احساس ناراحتی کردی سردرد شدی یا همچین چیزایی این جعبه رو باز کن ( جعبه رو میده بهش)
ات: باشه خیلی ممنون(خنده)
تینا: ببخشید من با رزی و جینا کاری دارم
ات: او اونی که اون جا هست هانول نیست
هانوللللللللللللللل
هانول: خانم مین چه خبر
ات : هیچی سلامتی
.پیش رزی و تینا و جینا.
رزی: چی بود توش
جینا: حلقش با یکم عکس از خودش و جیمین
تینا: حالا اگر اینارو الان باز کنه میندازه دورکه
جینا:نترس حالا حالا ها اینو باز نمیکنه بیاین بریم
.رفتن.
هانول: او تو همون خواهر رئیس منی
رزی: درسته خودمم
هانول: راستی بگین ببینم چرا رئیس اینجا نیست
رزی: برای چی میپرسی
هانول:خب چون همیشه برای تولد ر...... سلام جناب مین
یونگی: سلام
.فردا.
ویو ات
از خواب بلند شدم رفتم حموم بعد از 30 مینی اومدم بیرون موهامو درست کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم که میشد گفت یکم باز بود ولی من علاقه ای به این لباسا ندارم بعد رفتم در جعبه از که جینا بهم داده بود رو باز کردم و بدون توجه به چیزای توش اون انگشتر خوشگلی که توش بود رو دستم کردم و رفتم بیرون قرار بود با یونا و جینا برنامه تولد رزی رو بچینیم و تینا هم بره برای همه لباس بیاره
ات: خب ببینین کجا قراره مهمونی بگیریم
یونا:خونه جناب پارک
جینا: بریم
.عمارت جیمین.
یونا: بیاین تو
ات: یا جد بنی هاشم همه که اینجان
یونگی: به غیر از تینا و رزی و ته همه هستن
ات: او اونی که دیشب زد زیر اینکه بار بمونه و رفت
جیمین: با منی دختره......( سانسور و تعجب)
یونگی: خب بریم کارا رو بکنیم تا هفت بیشتر وقت نداریم
جیمین: کوک و جینا بیاین(عصبی)
. حیاط عمارت.
جیمین: چرا اون حلقه دست اته(عصبی)
کوک:چی
جینا: من بهش دادم و گفتم هر موقع سرش درد گرفت اونو دست کنه ببخشید(ناراحت)
.پیش بقیه.
ات:وایی اینجا چقدر اشناس من تاحالا اومدم اینجا
یونا:ن....نه..نی...نیومد...ی(ترس)
ات: باشه خب بگین ببینم وسایل تزیینی کجاست
یونا: بالا سمت چپ در سفید
ات: مرسی
ویو ات
رفتم به همون جایی که یونا گفت وسایل تزیینی رو برداشتم و اومدم بیرون داشتم میرفتم پایین که در بنفشی توجه منو جلب کرد رفتم در اتاقو باز کنم که سرم درد گرفت و درو ول کردم و رفتم پایین نمیدونم چرا این خونه اشناس
یونا: اوردین
ات: اره خب بریم تزیینات رو انجام بدیم که الان هم تینا میاد هم پشتش بعد از زمانی رزی و ته میان راستی جینا و کوک کجان
جینا: اینجا راستی ات چرا حلقه ای که بهت دادم رو دست کردی
ات:
پارت ²⁴
جیمین: و به تو چه ربطی ندارد مین ات
.رفت.
ات: این اسم منو از کجا میدونه( تعجب )
یونگی: مافیا هست خواهر من
تینا: بسه بسه بیاین اینجا یکم باهم بحث کنیم
ات: خب بگین ببینم منو چرا اوردین اینجا
رزی: گناه که نکردیم
ات:نه
کوک:جینا بهش بده(اروم)
جینا:ات جونم هر موقع احساس ناراحتی کردی سردرد شدی یا همچین چیزایی این جعبه رو باز کن ( جعبه رو میده بهش)
ات: باشه خیلی ممنون(خنده)
تینا: ببخشید من با رزی و جینا کاری دارم
ات: او اونی که اون جا هست هانول نیست
هانوللللللللللللللل
هانول: خانم مین چه خبر
ات : هیچی سلامتی
.پیش رزی و تینا و جینا.
رزی: چی بود توش
جینا: حلقش با یکم عکس از خودش و جیمین
تینا: حالا اگر اینارو الان باز کنه میندازه دورکه
جینا:نترس حالا حالا ها اینو باز نمیکنه بیاین بریم
.رفتن.
هانول: او تو همون خواهر رئیس منی
رزی: درسته خودمم
هانول: راستی بگین ببینم چرا رئیس اینجا نیست
رزی: برای چی میپرسی
هانول:خب چون همیشه برای تولد ر...... سلام جناب مین
یونگی: سلام
.فردا.
ویو ات
از خواب بلند شدم رفتم حموم بعد از 30 مینی اومدم بیرون موهامو درست کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم که میشد گفت یکم باز بود ولی من علاقه ای به این لباسا ندارم بعد رفتم در جعبه از که جینا بهم داده بود رو باز کردم و بدون توجه به چیزای توش اون انگشتر خوشگلی که توش بود رو دستم کردم و رفتم بیرون قرار بود با یونا و جینا برنامه تولد رزی رو بچینیم و تینا هم بره برای همه لباس بیاره
ات: خب ببینین کجا قراره مهمونی بگیریم
یونا:خونه جناب پارک
جینا: بریم
.عمارت جیمین.
یونا: بیاین تو
ات: یا جد بنی هاشم همه که اینجان
یونگی: به غیر از تینا و رزی و ته همه هستن
ات: او اونی که دیشب زد زیر اینکه بار بمونه و رفت
جیمین: با منی دختره......( سانسور و تعجب)
یونگی: خب بریم کارا رو بکنیم تا هفت بیشتر وقت نداریم
جیمین: کوک و جینا بیاین(عصبی)
. حیاط عمارت.
جیمین: چرا اون حلقه دست اته(عصبی)
کوک:چی
جینا: من بهش دادم و گفتم هر موقع سرش درد گرفت اونو دست کنه ببخشید(ناراحت)
.پیش بقیه.
ات:وایی اینجا چقدر اشناس من تاحالا اومدم اینجا
یونا:ن....نه..نی...نیومد...ی(ترس)
ات: باشه خب بگین ببینم وسایل تزیینی کجاست
یونا: بالا سمت چپ در سفید
ات: مرسی
ویو ات
رفتم به همون جایی که یونا گفت وسایل تزیینی رو برداشتم و اومدم بیرون داشتم میرفتم پایین که در بنفشی توجه منو جلب کرد رفتم در اتاقو باز کنم که سرم درد گرفت و درو ول کردم و رفتم پایین نمیدونم چرا این خونه اشناس
یونا: اوردین
ات: اره خب بریم تزیینات رو انجام بدیم که الان هم تینا میاد هم پشتش بعد از زمانی رزی و ته میان راستی جینا و کوک کجان
جینا: اینجا راستی ات چرا حلقه ای که بهت دادم رو دست کردی
ات:
۱.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.