پارت ²⁵
پارت ²⁵
ات: هان اینو میگی میخواستم یه چیزی بردارم دستم کنم ولی پیدا نکردم بعد یاد جعبه تو افتادم رفتم بدون توجه موقعی که موهامو می بستم اینو برداشتم دستم کردم اومدم بیرون
کوک: که اینطور
تینا: سلام به همه ببینین ساعت 6:30 شده بدویین برین لباساتونو بپوشین ات بیا تو تنها کسی بودی که لباس نیاورده بودی برات اینو اوردم
ات: مرسییییییییییییییییی
؟ همه لباساشون رو میپوشن و رزی و ته میان
همه: تولدت مبارک رزی
رزی: مرسی از همه واقعا ممنونم
ته: خب منم دیگه خسته شدم از صبح ساعت هفت تا الان داشتیم خرید میکردیم برا رزی من برم بمیرم
رزی: ات کو
تینا: داره لباس میپوشه
ات: سلام رزی(کلافه)
یونگی:ات تو چرا مثل ته کلافه هستی تو که فقط اینجا رو تزیین کردی و وقتی میخواستی لباس بپوشیم هم تو خیلی شاد منتظر این بودی که رزی بیاد
ات: هیچی نیست داداش گلم فقط یه خبری بهم رسید که خیلی کلافم کرد
همه:چه خبری
ات: تینا موقعی که رفتی لباس بیاری برام او جعبه ای جینا داده بود رو اوردی
تینا:اره بیا
ات:(حلقشو در میاره و میزاره تو جعبه و بعد میزاره رو میز)
جینا: ات چه خبری شنیدی
ات: اینکه خیلیا نامرد شدن جدیدن ببخشید گوشیم داره زنگ میخوره (سعی در حال تحمل گریه)
جیمین: سلام اینم از کیک...... این چشه( رو به بقیه منظورشم اته که داره میره بیرون)
رزی:هیچ کس نمیدونه از زمانی که از بالا اومدن اینجوری شده
جیمین: خب یکی اینو بگیره نره بیرون تا من برم بالا گوشیمو بزنم شارژ بعد بیام ازش بپرسم اگر جواب کسی رو نمیده پس باید درموردش فکر کنیم
.جیمین میره بالا.
یونا: ات چی شده
ات: من گفتم میخوام برم گوشیم زنگ خورده
جیمین: کدومتون در اون اتاقو باز کرده
همه:ما نبودیم
ات: کار من بود من بازش کردم(ناراحت)
رزی:تو.......تو.....د.....در......او......اون........ا.ت..اق.. .رو باز.........کر.....دی
(لکنت)
ات: برای همینه از دست همتون ناراحتم
یونا:چیزی هم یادت اومده(ترس)
ات:همشو یادم اومده(کلافه)
جیمین: تو چرا در اون اتاقو باز..........چی شد(تعجب)
ات: جیمین هق منو ببخش هق( گریه )
رزی: اوخی روز تولدم چقدر روز خوبیه
ته:ات میخواد جیمین ببخشتش و ات جیمین رو بغل کرده(گریه)
کوک: تو دیگه چته
ته: خیلی خیلی چیزی که میبینم خوشگله واقعا خوشگله(گریه)
رزی: خدایا تو به همه شوهر دادی به منم دادی ولی واقعا این لحظه منم باش موافقم(گریه)
ات:لطفاً منو ببخش جیمین من نباید باهات دعوا میکردم
جیمین: الان برات چه فایده ای داره( سرد)
ات: هیچ فایده ای من از تو جدا شدم حتی تو هم برگه ور امضا کردی
یونا: ولی جناب پارک فقط برگه ای که بهش دادی رو اتیشش زد مگه مال طلاق بود( تعجب)
ات: واقعا(ذوق)
جیمین; اره من اتیشش زدم و اصلا حتی بیارم نخوندمش
ات:هورا
ادمین: داریم به قسمت های پایانی نزدیک میشیم🇰🇷
ات: هان اینو میگی میخواستم یه چیزی بردارم دستم کنم ولی پیدا نکردم بعد یاد جعبه تو افتادم رفتم بدون توجه موقعی که موهامو می بستم اینو برداشتم دستم کردم اومدم بیرون
کوک: که اینطور
تینا: سلام به همه ببینین ساعت 6:30 شده بدویین برین لباساتونو بپوشین ات بیا تو تنها کسی بودی که لباس نیاورده بودی برات اینو اوردم
ات: مرسییییییییییییییییی
؟ همه لباساشون رو میپوشن و رزی و ته میان
همه: تولدت مبارک رزی
رزی: مرسی از همه واقعا ممنونم
ته: خب منم دیگه خسته شدم از صبح ساعت هفت تا الان داشتیم خرید میکردیم برا رزی من برم بمیرم
رزی: ات کو
تینا: داره لباس میپوشه
ات: سلام رزی(کلافه)
یونگی:ات تو چرا مثل ته کلافه هستی تو که فقط اینجا رو تزیین کردی و وقتی میخواستی لباس بپوشیم هم تو خیلی شاد منتظر این بودی که رزی بیاد
ات: هیچی نیست داداش گلم فقط یه خبری بهم رسید که خیلی کلافم کرد
همه:چه خبری
ات: تینا موقعی که رفتی لباس بیاری برام او جعبه ای جینا داده بود رو اوردی
تینا:اره بیا
ات:(حلقشو در میاره و میزاره تو جعبه و بعد میزاره رو میز)
جینا: ات چه خبری شنیدی
ات: اینکه خیلیا نامرد شدن جدیدن ببخشید گوشیم داره زنگ میخوره (سعی در حال تحمل گریه)
جیمین: سلام اینم از کیک...... این چشه( رو به بقیه منظورشم اته که داره میره بیرون)
رزی:هیچ کس نمیدونه از زمانی که از بالا اومدن اینجوری شده
جیمین: خب یکی اینو بگیره نره بیرون تا من برم بالا گوشیمو بزنم شارژ بعد بیام ازش بپرسم اگر جواب کسی رو نمیده پس باید درموردش فکر کنیم
.جیمین میره بالا.
یونا: ات چی شده
ات: من گفتم میخوام برم گوشیم زنگ خورده
جیمین: کدومتون در اون اتاقو باز کرده
همه:ما نبودیم
ات: کار من بود من بازش کردم(ناراحت)
رزی:تو.......تو.....د.....در......او......اون........ا.ت..اق.. .رو باز.........کر.....دی
(لکنت)
ات: برای همینه از دست همتون ناراحتم
یونا:چیزی هم یادت اومده(ترس)
ات:همشو یادم اومده(کلافه)
جیمین: تو چرا در اون اتاقو باز..........چی شد(تعجب)
ات: جیمین هق منو ببخش هق( گریه )
رزی: اوخی روز تولدم چقدر روز خوبیه
ته:ات میخواد جیمین ببخشتش و ات جیمین رو بغل کرده(گریه)
کوک: تو دیگه چته
ته: خیلی خیلی چیزی که میبینم خوشگله واقعا خوشگله(گریه)
رزی: خدایا تو به همه شوهر دادی به منم دادی ولی واقعا این لحظه منم باش موافقم(گریه)
ات:لطفاً منو ببخش جیمین من نباید باهات دعوا میکردم
جیمین: الان برات چه فایده ای داره( سرد)
ات: هیچ فایده ای من از تو جدا شدم حتی تو هم برگه ور امضا کردی
یونا: ولی جناب پارک فقط برگه ای که بهش دادی رو اتیشش زد مگه مال طلاق بود( تعجب)
ات: واقعا(ذوق)
جیمین; اره من اتیشش زدم و اصلا حتی بیارم نخوندمش
ات:هورا
ادمین: داریم به قسمت های پایانی نزدیک میشیم🇰🇷
۱.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.