فرشته ی اهریمنیِ من
فرشتهیاهریمنیِمن
pt 2
*همونطور که سعی میکرد قدم هاشو با زن سر خدمتکار هماهنگ کنه تلاش میکرد روی حرفاش تمرکز کنه-خب...همه چیز برات روشن شد اقای کیم؟
-بله...
*زن نفس عمیقی میکشه و بلخره دست از راه رفتن برمیداره و مستقیم تو چشمای تهیونگ زل میزنه
-الانم میری اتاق اعلیحضرت رو مرتب میکنی، ایشون فقط خواستن میزشون رو مرتب کنی...حواست به کارت باشه
*بلخره با قدم هاش از تهیونگ دور میشه، آه شو به ارومی ازاد میکنه..اگر قرار بود گذروندن با شاه بتونه باعث یا زندگی بی دردسر بشه پس قبول میکرد
*پاشو سمت اتاق پادشاه تند کرد و بلخره مقابل دوتا نگهبانی قرار میگیره ک از اتاق پادشاه محافظت میکردن و با نگاه های تحقیر امیزشون تهیونگو میخوردنش
*صداشو صاف میکنه و سعی میکنه خودش رو ضعیف جلوه نده
-خدمتکار اصلی اعلیحضرت هستم و اجازه ورود دارم..
*دو نگهبان سر تکون میدن و اجازه ی ورود میدن و تهیونگ درو باز میکنه
*وارد اتاق پادشاه میشه و محیطو وارسی میکنه،طبق انتظارش،اتاق پادشاه ده ها برابر اتاق خودش بود و البته مجلل تر.
*سرشو تکون میده و اطرافو نگاه میکنه ولی اثری از شاه پیدا نمیکنه،حتما سر جلسه بوده!
*میز بزرگ قهوه ای رنگی جلوش بود،که برگه های زیادی به همراه وسایل دیگه ریخت و پاش شده بود
*تهیونگ سمت میز میره و طبق وظیفه ای که بهش محول شده بوده برگه هارو جمع میکنه و رو هم میذاره،دستمالی که از سر خدمتکار گرفته بود رو رو میز میکشه که چشمش به قاب عکس کوچیکی میفته:مردی که دست در در دست پسر بچه ای کپیه خودش به روبه رو لبخند زده بود
*تهیونگ کمی خم میشه تا عکسو واضح تر ببینه؛یعنی این پسر بچه همون پادشاهه؟
-فکر نمیکنی دید زدن وسایل شخصی مردم کار اشتباهی باشه؟
pt 2
*همونطور که سعی میکرد قدم هاشو با زن سر خدمتکار هماهنگ کنه تلاش میکرد روی حرفاش تمرکز کنه-خب...همه چیز برات روشن شد اقای کیم؟
-بله...
*زن نفس عمیقی میکشه و بلخره دست از راه رفتن برمیداره و مستقیم تو چشمای تهیونگ زل میزنه
-الانم میری اتاق اعلیحضرت رو مرتب میکنی، ایشون فقط خواستن میزشون رو مرتب کنی...حواست به کارت باشه
*بلخره با قدم هاش از تهیونگ دور میشه، آه شو به ارومی ازاد میکنه..اگر قرار بود گذروندن با شاه بتونه باعث یا زندگی بی دردسر بشه پس قبول میکرد
*پاشو سمت اتاق پادشاه تند کرد و بلخره مقابل دوتا نگهبانی قرار میگیره ک از اتاق پادشاه محافظت میکردن و با نگاه های تحقیر امیزشون تهیونگو میخوردنش
*صداشو صاف میکنه و سعی میکنه خودش رو ضعیف جلوه نده
-خدمتکار اصلی اعلیحضرت هستم و اجازه ورود دارم..
*دو نگهبان سر تکون میدن و اجازه ی ورود میدن و تهیونگ درو باز میکنه
*وارد اتاق پادشاه میشه و محیطو وارسی میکنه،طبق انتظارش،اتاق پادشاه ده ها برابر اتاق خودش بود و البته مجلل تر.
*سرشو تکون میده و اطرافو نگاه میکنه ولی اثری از شاه پیدا نمیکنه،حتما سر جلسه بوده!
*میز بزرگ قهوه ای رنگی جلوش بود،که برگه های زیادی به همراه وسایل دیگه ریخت و پاش شده بود
*تهیونگ سمت میز میره و طبق وظیفه ای که بهش محول شده بوده برگه هارو جمع میکنه و رو هم میذاره،دستمالی که از سر خدمتکار گرفته بود رو رو میز میکشه که چشمش به قاب عکس کوچیکی میفته:مردی که دست در در دست پسر بچه ای کپیه خودش به روبه رو لبخند زده بود
*تهیونگ کمی خم میشه تا عکسو واضح تر ببینه؛یعنی این پسر بچه همون پادشاهه؟
-فکر نمیکنی دید زدن وسایل شخصی مردم کار اشتباهی باشه؟
۲.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.