فیک
#فیک
#چند_پارتی
« وقتی سر بچه ی دومتون حامله ایی »
پارت4
مدیر: خب لیلی امروز با یکی از هم کلاسی هاش دعوا کرده
ما از پدر و مادر هیجون «هم کلاسی لیلی» هم خواستیم که بیان ولی هنوز نرسیدن
مدیر: تا اون جایی که بچه ها گفتن
هیجون حرفی زده که لیلی رو عصبی کرده
و بعد دعواشون شده
و متاسفانه کار به کتک کاری هم رسیده
ا.ت: چی؟؟؟؟؟
لیلی خوبه؟؟؟؟
مدیر: نگران نباشید حال جفتشون خوبه
و خدارو شکر آسیبی ندیدن
یونگی: میشه بگید این پسره هیجون چی گفته ؟؟؟
مدیر: خودش که چیزی نمیگه
ولی لیلی میگه
بهم گفته
مامان و بابات دوستت ندارن و بهت اهمیت نمیدن
چون خودشون نمیان دنبالت
یونگی: میتونم دخترمو ببینم؟؟«عصبی»
مدیر: بله ... حتما... الان میگم بیارنش دفتر
«دقایقی بعد»
لیلی: سلام «سر پایین ، بغض»
یونگی:« میره لیلی رو بغل میکنه » سلام دخترم... خوبی ؟؟؟
ا.ت: «میره پیششون» لیلی دخترم ؟؟؟
لیلی: تقصیر من نیست اون پسره بهم توهین کرد«بغض»
یونگی: باشه عزیزم .. من که نگفتم چرا این کارو کردی ... خوب کردی اصلا... مشکلی نیست
لیلی:«سرشو میاره بالا» واقعاً ؟؟؟
یونگی: آره
.
.
.
ا.ت: لیلی؟؟؟
لیلی: بله ؟
ا.ت: تو واقعاً فکر میکنی اون پسره راست میگه؟؟
لیلی: نه مامانی من میدونم منو چه قدر دوست دارید
ا.ت:«بغل ش میکنی» دختر خودمی
/: پس پدر و مادر این بچه ی بی ادب شما هستید؟؟؟؟
یونگی: اون وقت شما کی باشید ؟؟؟
/: پدر همون بچه ایی که مورد حمله قرار گرفته
یونگی:«خنده هیستریک» چه جالب ..... بچه ی ما بی ادبه.... خودتون میدونید پسر به استلاح با ادبتون چی گفته؟؟؟؟
/: هر چی هم باشه بچه ی شما حق نداشته بزنتش
یونگی: حالا که زده خوب هم کرده.... پاش بیوفته دوباره هم میزنه
مدیر: آقایون لطفاً آروم باشید..... بیاید در آرامش مشکل رو حل کنیم.......
#چند_پارتی
« وقتی سر بچه ی دومتون حامله ایی »
پارت4
مدیر: خب لیلی امروز با یکی از هم کلاسی هاش دعوا کرده
ما از پدر و مادر هیجون «هم کلاسی لیلی» هم خواستیم که بیان ولی هنوز نرسیدن
مدیر: تا اون جایی که بچه ها گفتن
هیجون حرفی زده که لیلی رو عصبی کرده
و بعد دعواشون شده
و متاسفانه کار به کتک کاری هم رسیده
ا.ت: چی؟؟؟؟؟
لیلی خوبه؟؟؟؟
مدیر: نگران نباشید حال جفتشون خوبه
و خدارو شکر آسیبی ندیدن
یونگی: میشه بگید این پسره هیجون چی گفته ؟؟؟
مدیر: خودش که چیزی نمیگه
ولی لیلی میگه
بهم گفته
مامان و بابات دوستت ندارن و بهت اهمیت نمیدن
چون خودشون نمیان دنبالت
یونگی: میتونم دخترمو ببینم؟؟«عصبی»
مدیر: بله ... حتما... الان میگم بیارنش دفتر
«دقایقی بعد»
لیلی: سلام «سر پایین ، بغض»
یونگی:« میره لیلی رو بغل میکنه » سلام دخترم... خوبی ؟؟؟
ا.ت: «میره پیششون» لیلی دخترم ؟؟؟
لیلی: تقصیر من نیست اون پسره بهم توهین کرد«بغض»
یونگی: باشه عزیزم .. من که نگفتم چرا این کارو کردی ... خوب کردی اصلا... مشکلی نیست
لیلی:«سرشو میاره بالا» واقعاً ؟؟؟
یونگی: آره
.
.
.
ا.ت: لیلی؟؟؟
لیلی: بله ؟
ا.ت: تو واقعاً فکر میکنی اون پسره راست میگه؟؟
لیلی: نه مامانی من میدونم منو چه قدر دوست دارید
ا.ت:«بغل ش میکنی» دختر خودمی
/: پس پدر و مادر این بچه ی بی ادب شما هستید؟؟؟؟
یونگی: اون وقت شما کی باشید ؟؟؟
/: پدر همون بچه ایی که مورد حمله قرار گرفته
یونگی:«خنده هیستریک» چه جالب ..... بچه ی ما بی ادبه.... خودتون میدونید پسر به استلاح با ادبتون چی گفته؟؟؟؟
/: هر چی هم باشه بچه ی شما حق نداشته بزنتش
یونگی: حالا که زده خوب هم کرده.... پاش بیوفته دوباره هم میزنه
مدیر: آقایون لطفاً آروم باشید..... بیاید در آرامش مشکل رو حل کنیم.......
۵.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.