فیک
#فیک
#چندپارتی
« وقتی سر بچه دومتون حامله ایی »
پارت5
یونگی: «خنده هیستریک» من آرومم..... خیلی هم آرومم
مدیر: بفرمایید بشینید تا در آرامش صحبت کنیم
پدر پسره: میشینه*
یونگی: همین طوری راحتم
پدر پسره: پوزخند*
یونگی: بزنم تو دهنش پر خون شه«زیر لب»
یونگی: میشه سریع تر حرف هاتون رو بزنید.... من کار دارم
مدیر: بله .... حتماً
مدیر:خب میدونید... یه دعوا اونم به صورت زد و خورد برای بچه ها اونم به این سن.__________«در حال ادامه دادن چرت و پرت هاش»
یونگی:«میپره وسط حرفش» ما بچمونو از این جا میبریم
مدیر: چ... چی؟؟
یونگی: همین که شنیدی
مدیر: آقای مین لطفاً.... میتونیم با گفت گو مشکل رو حل کنیم
ا.ت: یک ساعته دارید حرف میزنید.... مشکلی حل نشده
یونگی: « از جاش بلند میشه و دست لیلی و ا.ت رو میگیره » فردا یکیو میفرستم برای کار های پایانی... بی رحمت همه چیز رو آماده کنید....
« و بدون این که اجازهی حرف دیگه ایی به کسی بده از اتاق خارج میشن »
« میرن میشینن تو ماشین »
ا.ت: حالا لیلی رو چیکار کنیم ؟؟؟ چه طوری تا فردا براش مهد پیدا کنیم ؟؟؟؟
یونگی: فعلا نیاز نیست بره مهد
ا.ت: پس چیکارش کنیم؟؟؟
یونگی: میبرمش کمپانی
لیلی: هوراااا میرم پیش عمو هامممممم
ا.ت: یونگی؟؟؟ مطمئنی؟؟؟؟
یونگی: آره مشکلش چیه ؟؟؟؟
ا.ت: خب اون جا کار دارید و اینا میگم مشکلی پیش نیاد... وگر نه مشکلی نداره
یونگی: نه مشکلی نیست ... نگران نباش
روز بعد:
« یونگی و لیلی میرن کمپانی و ا.ت هم میره سر کار »
ویو کمپانی:
یونگی: سلام به همگی
اعضا: سلام
جیمین: عههه لیلی رو آوردیییییی.....
سلاممممممم «ذوق» ( دستاشو باز میکنه )
لیلی: سلام ( میره بغل جیمین )
یونگی: بچم له شد جیمین «خنده»
جیمین:« خنده »
نامجون: چرا امروز نرفته مهد؟؟؟
یونگی:« داستان رو تعریف میکنه »
جین: اووووو.... کار خوبی کردی
جونگکوک: اوم کارت خیلی خوب بوده.... « در حال بازی با لیلی »
ظهر:
« کار ا.ت تموم شده بود و قرار شده بود که بره کمپانی »
« اعضا غذا میگیرن و منتظر میمونن ا.ت هم برسه تا با هم ناهار بخورن »
.
.
.
.
.
.
.
.
ا.ت: سلامممممم
لیلی: سلام
اعضا: سلامممم زن داداش
جونگکوک: اون چیه تو دستت؟؟؟
ا.ت: شیر موز.... برای تو گرفتم
جونگکوک: عهههه واقعاًااااا مرسییییی«ذوق»« می پره بغل ا.ت »
یونگی: اهمممممممممم حدتونو حفظ کنیددددددد
جونگکوک: باشه بابا ایشششششششش
ا.ت: خنده*
« میرن که ناهار بخورن »
....................
#چندپارتی
« وقتی سر بچه دومتون حامله ایی »
پارت5
یونگی: «خنده هیستریک» من آرومم..... خیلی هم آرومم
مدیر: بفرمایید بشینید تا در آرامش صحبت کنیم
پدر پسره: میشینه*
یونگی: همین طوری راحتم
پدر پسره: پوزخند*
یونگی: بزنم تو دهنش پر خون شه«زیر لب»
یونگی: میشه سریع تر حرف هاتون رو بزنید.... من کار دارم
مدیر: بله .... حتماً
مدیر:خب میدونید... یه دعوا اونم به صورت زد و خورد برای بچه ها اونم به این سن.__________«در حال ادامه دادن چرت و پرت هاش»
یونگی:«میپره وسط حرفش» ما بچمونو از این جا میبریم
مدیر: چ... چی؟؟
یونگی: همین که شنیدی
مدیر: آقای مین لطفاً.... میتونیم با گفت گو مشکل رو حل کنیم
ا.ت: یک ساعته دارید حرف میزنید.... مشکلی حل نشده
یونگی: « از جاش بلند میشه و دست لیلی و ا.ت رو میگیره » فردا یکیو میفرستم برای کار های پایانی... بی رحمت همه چیز رو آماده کنید....
« و بدون این که اجازهی حرف دیگه ایی به کسی بده از اتاق خارج میشن »
« میرن میشینن تو ماشین »
ا.ت: حالا لیلی رو چیکار کنیم ؟؟؟ چه طوری تا فردا براش مهد پیدا کنیم ؟؟؟؟
یونگی: فعلا نیاز نیست بره مهد
ا.ت: پس چیکارش کنیم؟؟؟
یونگی: میبرمش کمپانی
لیلی: هوراااا میرم پیش عمو هامممممم
ا.ت: یونگی؟؟؟ مطمئنی؟؟؟؟
یونگی: آره مشکلش چیه ؟؟؟؟
ا.ت: خب اون جا کار دارید و اینا میگم مشکلی پیش نیاد... وگر نه مشکلی نداره
یونگی: نه مشکلی نیست ... نگران نباش
روز بعد:
« یونگی و لیلی میرن کمپانی و ا.ت هم میره سر کار »
ویو کمپانی:
یونگی: سلام به همگی
اعضا: سلام
جیمین: عههه لیلی رو آوردیییییی.....
سلاممممممم «ذوق» ( دستاشو باز میکنه )
لیلی: سلام ( میره بغل جیمین )
یونگی: بچم له شد جیمین «خنده»
جیمین:« خنده »
نامجون: چرا امروز نرفته مهد؟؟؟
یونگی:« داستان رو تعریف میکنه »
جین: اووووو.... کار خوبی کردی
جونگکوک: اوم کارت خیلی خوب بوده.... « در حال بازی با لیلی »
ظهر:
« کار ا.ت تموم شده بود و قرار شده بود که بره کمپانی »
« اعضا غذا میگیرن و منتظر میمونن ا.ت هم برسه تا با هم ناهار بخورن »
.
.
.
.
.
.
.
.
ا.ت: سلامممممم
لیلی: سلام
اعضا: سلامممم زن داداش
جونگکوک: اون چیه تو دستت؟؟؟
ا.ت: شیر موز.... برای تو گرفتم
جونگکوک: عهههه واقعاًااااا مرسییییی«ذوق»« می پره بغل ا.ت »
یونگی: اهمممممممممم حدتونو حفظ کنیددددددد
جونگکوک: باشه بابا ایشششششششش
ا.ت: خنده*
« میرن که ناهار بخورن »
....................
۶.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.