hidden love عشق پنهان شده
p39
ات. کوک خواهش میکنم من میترسم(ترسیده)
همینطور که منو به اتاق میبرد پیشونیمو بوسیدو گفت
کوک. نترس قول میدم بهت خوشبگذره....(اسمات با ذهن قشنگ و پاکیزه خودتون تصور کنید مم به یکی قول دادم هرگز اسمات ننویسم)
.
.
همینطور که کوک موهامو خشک میکرد گفتم...
ات. کوک چرا اول ازم نپرسیدی که ببینی من میخوام یا نه تو خیلی خودخواهی(کمی عصبی)
کوک. چاگیا باید عادت کنی من تا چند هفته بعد میبرمت خونه خودمون
ات. چی داری میگی کی همچین تصمیمی گرفتی ها چرا بی خبر از من کوک واقعا کم کم داری پشیمونم میکنی از اینکه باهاتم(کمی عصبی)
همون لحظه کوک صندلی ای که من روش نشسته بودمو برداشتو روبه خودش کرد نگاهاش واقعا ترسناک بود الانه که برینم به خودم...
کوک. یه بار دیگه تکرار کن(عصبی)
ولی من لجباز تر از اینا بودم
ات. میگم داری پشیمونم میکنی از با ت...
حرفم با کوبیده شدن لباش رو لبام قطع شد خیلی وحشیانه میبوسید طوری که فک کنم لبام پاره شد طعم خون رو تو دهنم حس میکردم اشکم در امده بود....
بعد چند مین ازم جدا شد به چشمام که پر از اشک بود خیره شد..
کوک. دفعه آخرت باشه.. جئون ات
اینو گفتو از اتاق زد بیرون به طرف آینه رفتمو خودمو تو آینه دیدم که لبام کبود کبود شده بود خیلی ضایع شد بود الان من با این وضع جلو اعضا چطور سرمو بالا کنم.... اشکامو پاک کردمو کرم پودرمو برداشتم روی مارک هایی که چند دقیقه پیش گذاشته بود زدم تا پوشیده بشه روی لبامم زدم بعدش کمی تینت زدم تا معلوم نشه بعد اتمام کارم رفتم پایین کوک داشت با گوشی صحبت میکرد خیلی خوشحال بنظر میومد
کوک. اه سوهی الان میام اونجا یکم بخندیم احتایج دارم بخندونیم(خنده)
با اسم سوهی صدای شکستن قلبمو شنیدم...
ات. کوک؟(بغض)
بدون توجه به بغضی که داشتم خیلی سرد گفت
کوک. بله؟
ات. میری پیش... سـ سوهی؟
کوک. آره... فعلا
ماسکشو زدو از خونه زد بیرون
بغض داشت خفم میکرد که همون لحظه یونگی هیونگ وارد خونه شد متوجه حضور من نشده بود
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
ات. کوک خواهش میکنم من میترسم(ترسیده)
همینطور که منو به اتاق میبرد پیشونیمو بوسیدو گفت
کوک. نترس قول میدم بهت خوشبگذره....(اسمات با ذهن قشنگ و پاکیزه خودتون تصور کنید مم به یکی قول دادم هرگز اسمات ننویسم)
.
.
همینطور که کوک موهامو خشک میکرد گفتم...
ات. کوک چرا اول ازم نپرسیدی که ببینی من میخوام یا نه تو خیلی خودخواهی(کمی عصبی)
کوک. چاگیا باید عادت کنی من تا چند هفته بعد میبرمت خونه خودمون
ات. چی داری میگی کی همچین تصمیمی گرفتی ها چرا بی خبر از من کوک واقعا کم کم داری پشیمونم میکنی از اینکه باهاتم(کمی عصبی)
همون لحظه کوک صندلی ای که من روش نشسته بودمو برداشتو روبه خودش کرد نگاهاش واقعا ترسناک بود الانه که برینم به خودم...
کوک. یه بار دیگه تکرار کن(عصبی)
ولی من لجباز تر از اینا بودم
ات. میگم داری پشیمونم میکنی از با ت...
حرفم با کوبیده شدن لباش رو لبام قطع شد خیلی وحشیانه میبوسید طوری که فک کنم لبام پاره شد طعم خون رو تو دهنم حس میکردم اشکم در امده بود....
بعد چند مین ازم جدا شد به چشمام که پر از اشک بود خیره شد..
کوک. دفعه آخرت باشه.. جئون ات
اینو گفتو از اتاق زد بیرون به طرف آینه رفتمو خودمو تو آینه دیدم که لبام کبود کبود شده بود خیلی ضایع شد بود الان من با این وضع جلو اعضا چطور سرمو بالا کنم.... اشکامو پاک کردمو کرم پودرمو برداشتم روی مارک هایی که چند دقیقه پیش گذاشته بود زدم تا پوشیده بشه روی لبامم زدم بعدش کمی تینت زدم تا معلوم نشه بعد اتمام کارم رفتم پایین کوک داشت با گوشی صحبت میکرد خیلی خوشحال بنظر میومد
کوک. اه سوهی الان میام اونجا یکم بخندیم احتایج دارم بخندونیم(خنده)
با اسم سوهی صدای شکستن قلبمو شنیدم...
ات. کوک؟(بغض)
بدون توجه به بغضی که داشتم خیلی سرد گفت
کوک. بله؟
ات. میری پیش... سـ سوهی؟
کوک. آره... فعلا
ماسکشو زدو از خونه زد بیرون
بغض داشت خفم میکرد که همون لحظه یونگی هیونگ وارد خونه شد متوجه حضور من نشده بود
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۱۱.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.