𝓟𝓪𝓻𝓽 ³⁴
𝓟𝓪𝓻𝓽 ³⁴
ات ویو:۳سال بعد:
امروز قرار بود جونگ کوک بخاطره شغلش که مافیاست..... به یه ماموریت ۲ماهه بره... ولی من چطوری ۲ماه بدون اون دووم بیارم؟ چجوری یه شب بغلم نکنه بخوابم؟ چجوری دلم برای اون خنده خرگوشیش تنگ نشه؟ ها چجوری؟....
راوی:(ادمین گشادتون)
همین جوری که دخترک قصه ی ما داشت لباسش رو میپوشید که بره استقبال همسرش برای ماموریتش یهو صدای در که اروم اروم داشت باز میشد اون رو وادار به برگشتن کرد....
دید دختر کوچولوی ۳سالش همراه عَروسک خرگوشی به دست داره میاد سمتش
`اوما.... گلیه کلدی؟ (اوما گریه کردی؟)
+نه قشنگ مامان گریه چیه؟ مگه من بچم قربون قیافت بشم(کشیدن دماغ)
`پلس چلا زیل چشات گلمزه اوما؟(پس چرا زیر چشات قرمزه اوما؟)
+عاا.... اینو میگی برای دیشبه قشنگم خوب نخوابیدم بخاطره بابات زیر چشام پف کرده(خنده به همراه بغض)
+حالا هم بیا بریم که بابات میخواد بره بیرون (خنده)
`بلیم(خنده) *بریم*
همینجور که ات دست دختر کوچولوش رو تو دستش داشت.... موهاش رو حالت داد و دست تو دست دخترش به طبقه پایین عمارت رفت... وقتی به پله اخر رسید بغضش گرفت..
یه بغض ساده نه یه بغض پر از غم؛
یه بغض پر از درد؛
یه بغض پر از گریه؛
از پله اخر هم پایین رفت که جونگکوک رو با یه لبخند خرگوشی دید یهو... بغض جاشو به خنده داد و دخترک قصه ما خندید...
هانول دختر کوچولو شون به سمت پدرش دوید که یه سرعت رفت به اغوش گرم و امن پدرش... و اون رو چند بار گونش رو بوسید و سرش رو گذاشت رو شونش..... و ات دخترک قصه ما با تندی به بغل گرم همسرش رفت. .....
_
بعضی نفر ها دهنمو سرویس کردین 🗿😂ولی... دلم سوخت یه پارت خوب و قشنگ براتون نوشتم و الان اپ کردم... 🌑🌜
امیدوارم خوشتون بیاد:)
حمایت یادتون نره٭♡
ات ویو:۳سال بعد:
امروز قرار بود جونگ کوک بخاطره شغلش که مافیاست..... به یه ماموریت ۲ماهه بره... ولی من چطوری ۲ماه بدون اون دووم بیارم؟ چجوری یه شب بغلم نکنه بخوابم؟ چجوری دلم برای اون خنده خرگوشیش تنگ نشه؟ ها چجوری؟....
راوی:(ادمین گشادتون)
همین جوری که دخترک قصه ی ما داشت لباسش رو میپوشید که بره استقبال همسرش برای ماموریتش یهو صدای در که اروم اروم داشت باز میشد اون رو وادار به برگشتن کرد....
دید دختر کوچولوی ۳سالش همراه عَروسک خرگوشی به دست داره میاد سمتش
`اوما.... گلیه کلدی؟ (اوما گریه کردی؟)
+نه قشنگ مامان گریه چیه؟ مگه من بچم قربون قیافت بشم(کشیدن دماغ)
`پلس چلا زیل چشات گلمزه اوما؟(پس چرا زیر چشات قرمزه اوما؟)
+عاا.... اینو میگی برای دیشبه قشنگم خوب نخوابیدم بخاطره بابات زیر چشام پف کرده(خنده به همراه بغض)
+حالا هم بیا بریم که بابات میخواد بره بیرون (خنده)
`بلیم(خنده) *بریم*
همینجور که ات دست دختر کوچولوش رو تو دستش داشت.... موهاش رو حالت داد و دست تو دست دخترش به طبقه پایین عمارت رفت... وقتی به پله اخر رسید بغضش گرفت..
یه بغض ساده نه یه بغض پر از غم؛
یه بغض پر از درد؛
یه بغض پر از گریه؛
از پله اخر هم پایین رفت که جونگکوک رو با یه لبخند خرگوشی دید یهو... بغض جاشو به خنده داد و دخترک قصه ما خندید...
هانول دختر کوچولو شون به سمت پدرش دوید که یه سرعت رفت به اغوش گرم و امن پدرش... و اون رو چند بار گونش رو بوسید و سرش رو گذاشت رو شونش..... و ات دخترک قصه ما با تندی به بغل گرم همسرش رفت. .....
_
بعضی نفر ها دهنمو سرویس کردین 🗿😂ولی... دلم سوخت یه پارت خوب و قشنگ براتون نوشتم و الان اپ کردم... 🌑🌜
امیدوارم خوشتون بیاد:)
حمایت یادتون نره٭♡
۳.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.