اخرین نفر
اخرین نفر
پارت ۲
نیکی ویو:
جونگشو بود چوب ابنباتمو پرت کردم سمت موهاش و چسبید به موهاش از موهای با زور کندش و بار و دستش شروع کردن به خندیدن خم شد روم
جونگشو:مراقب باش خانم کوچولو به زودی باید همه مارو باهم ببین
کف دستمو گذاشتم روی رگ گردنش و انگشتام رو گونش و کمی بهش نگا کردم انگار خوشش اومده بود که یهو هلش دادم و خود به دوستاش دست داینا رو که مث چی میلرزید و گرفتم و کشیدمو بردمش نگاهای سنگینی رو حس می کردم داینا همش همه رو نگا می کرد و بهم می فهموند که کیا نگام می کنن ولی متوجه شدم جونگشو و یکی دیگه نگام میکنن داینا یواش گف
داینا:نیکی...شوگا و جیمین
کشیدمش سمت خودم و صورتشو نزدیک صورتم کردم و محکم گفتم
نیکی: داینا اینقد بهشون نگا نکن نکنه دوباره میخوای اون بلا سرت بیاد تازه خطر از کنار گوشت رد شده احمق نادون
بغض کرد می دونستم وقتی عصبانی می شم خیلی ترسناک می شم و صورتم سرد می شه و رنگش می پره انگار که ترسیده باشم ولی از عصبانیته همه توی حیاط ساکت بودن دلم می خواست همون جا یه درس خوب به داینا بدم ولی اینجا نمی شد کمی فشار دستمو روی مچش کم کردم و اروم تر کشیدمش رسیدیم به کلاس می خواستم پرتش کنم روی نیمکت پلی به جاش اروم گذاشتمش که بغض شکست بقلش کردم
داینا:ببخشید نیکی ببخشید...می دونم...تو خیلی خوبی...منو ببخش می دونم...ازم مراقب میکنی...من لیاقت تورو ندارم
نیکی:هیششششش ساکت اروم باش تموم شد
ببخشید کمه
پارت ۲
نیکی ویو:
جونگشو بود چوب ابنباتمو پرت کردم سمت موهاش و چسبید به موهاش از موهای با زور کندش و بار و دستش شروع کردن به خندیدن خم شد روم
جونگشو:مراقب باش خانم کوچولو به زودی باید همه مارو باهم ببین
کف دستمو گذاشتم روی رگ گردنش و انگشتام رو گونش و کمی بهش نگا کردم انگار خوشش اومده بود که یهو هلش دادم و خود به دوستاش دست داینا رو که مث چی میلرزید و گرفتم و کشیدمو بردمش نگاهای سنگینی رو حس می کردم داینا همش همه رو نگا می کرد و بهم می فهموند که کیا نگام می کنن ولی متوجه شدم جونگشو و یکی دیگه نگام میکنن داینا یواش گف
داینا:نیکی...شوگا و جیمین
کشیدمش سمت خودم و صورتشو نزدیک صورتم کردم و محکم گفتم
نیکی: داینا اینقد بهشون نگا نکن نکنه دوباره میخوای اون بلا سرت بیاد تازه خطر از کنار گوشت رد شده احمق نادون
بغض کرد می دونستم وقتی عصبانی می شم خیلی ترسناک می شم و صورتم سرد می شه و رنگش می پره انگار که ترسیده باشم ولی از عصبانیته همه توی حیاط ساکت بودن دلم می خواست همون جا یه درس خوب به داینا بدم ولی اینجا نمی شد کمی فشار دستمو روی مچش کم کردم و اروم تر کشیدمش رسیدیم به کلاس می خواستم پرتش کنم روی نیمکت پلی به جاش اروم گذاشتمش که بغض شکست بقلش کردم
داینا:ببخشید نیکی ببخشید...می دونم...تو خیلی خوبی...منو ببخش می دونم...ازم مراقب میکنی...من لیاقت تورو ندارم
نیکی:هیششششش ساکت اروم باش تموم شد
ببخشید کمه
۲.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.