اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۴
ادمین ویو:
دایون:درحال گریه
نیا:دایون!!چی شده کجا بودی
دایون:نیکی...نیکی منو ...منو
و مچ زخمیشو نشون نیا داد نیا نگاهی به دستش و با تعجبی که ازش عصبانیت می بارید سرش رو بلند کرد
نیا:نیکی این کارو کرده؟!
دایون عاجزانه سر تکون داد و گریش شدت گرفت و سرشو انداخت پایین موهاش دورش پخش شدن و اون زیر پوزخندی زد که مچ سالمش توسط نیا کشیده شد تو راه دفتر بودن نیا در زد و وارد شد
نیا:اقا مدیر!!! ببیند چای لان نیکی چه بلایی سر دایون اورده
و باند پیچی دست دایونو باز کرد مدیر مثل مجسمه خشک شد بعد که به خودش اومد رفت دنبال چای لان نیکی دایون هم سریع دستش رو بست که کسی نفهمه اون جای گازه مدیر تند و تند تو حیاط راه می رفت و پاهاشو به زمین می کوبید نیکی رو دید که گوشه ای تنها نشسته انگار منتظر بود مدیر محکم رفت سمتش و بچه ها از سر راهش کنار رفتن و تعظیم های کوتاه کردن
مدیر:چای لان نیکی(حرصی)
نیکی:اوه بله سلام اقای مدیر
مدیر:به چه جرعتی یکی از دانشجو هارو زخمی کرده دختره ی ....
نیکی با خون سردی و به فحش های مدیر گوش داد خوشحال بود که بهونه ای گیرش اومده بود تا بر علیه مدیر پیش پدر خرپولش شکایت کنه ولی وقتی متوجه ی تهمتش شد قرمز شد و ناراحت گفت
نیکی:من...من کاری نکردم
که مدیر دایون رو از گوشه ای اورد و مچشو نشون نیکی داد
نیکی:ایگو (وحشت زده) این دیگه چیه
که ناگهان متوجه ی جاهای گاز زیر خون های خشکیده شد متوجه رنگ قرمز غلیظ شد متوجه ی نیت دایون شد دستمالی دراورد و با قمقمه ی توی دستش اون رو خیس کرد و مچ دایون رو محکم گرف ولی دایون جیغی زد و قمقمه رو انداخت و شکست
دایون:د...درد می کنه
نیکی به صورت عصبی مدیر نگاه کرد داشت خودشو می باخت که کسی دستمال رو از دستش در اورد و دایون رو گرفت و با یک حرکت خون ها و رنگ ها رو پاک کرد همه به اون شخص متعجب نگا می کردن حتی نیکی و داینا که تازه از دستشویی اومده بود
شوگا بود
شوگا: از دروغ متنفرم
و دستمالو انداخت زمین و رفت
پارت۴
ادمین ویو:
دایون:درحال گریه
نیا:دایون!!چی شده کجا بودی
دایون:نیکی...نیکی منو ...منو
و مچ زخمیشو نشون نیا داد نیا نگاهی به دستش و با تعجبی که ازش عصبانیت می بارید سرش رو بلند کرد
نیا:نیکی این کارو کرده؟!
دایون عاجزانه سر تکون داد و گریش شدت گرفت و سرشو انداخت پایین موهاش دورش پخش شدن و اون زیر پوزخندی زد که مچ سالمش توسط نیا کشیده شد تو راه دفتر بودن نیا در زد و وارد شد
نیا:اقا مدیر!!! ببیند چای لان نیکی چه بلایی سر دایون اورده
و باند پیچی دست دایونو باز کرد مدیر مثل مجسمه خشک شد بعد که به خودش اومد رفت دنبال چای لان نیکی دایون هم سریع دستش رو بست که کسی نفهمه اون جای گازه مدیر تند و تند تو حیاط راه می رفت و پاهاشو به زمین می کوبید نیکی رو دید که گوشه ای تنها نشسته انگار منتظر بود مدیر محکم رفت سمتش و بچه ها از سر راهش کنار رفتن و تعظیم های کوتاه کردن
مدیر:چای لان نیکی(حرصی)
نیکی:اوه بله سلام اقای مدیر
مدیر:به چه جرعتی یکی از دانشجو هارو زخمی کرده دختره ی ....
نیکی با خون سردی و به فحش های مدیر گوش داد خوشحال بود که بهونه ای گیرش اومده بود تا بر علیه مدیر پیش پدر خرپولش شکایت کنه ولی وقتی متوجه ی تهمتش شد قرمز شد و ناراحت گفت
نیکی:من...من کاری نکردم
که مدیر دایون رو از گوشه ای اورد و مچشو نشون نیکی داد
نیکی:ایگو (وحشت زده) این دیگه چیه
که ناگهان متوجه ی جاهای گاز زیر خون های خشکیده شد متوجه رنگ قرمز غلیظ شد متوجه ی نیت دایون شد دستمالی دراورد و با قمقمه ی توی دستش اون رو خیس کرد و مچ دایون رو محکم گرف ولی دایون جیغی زد و قمقمه رو انداخت و شکست
دایون:د...درد می کنه
نیکی به صورت عصبی مدیر نگاه کرد داشت خودشو می باخت که کسی دستمال رو از دستش در اورد و دایون رو گرفت و با یک حرکت خون ها و رنگ ها رو پاک کرد همه به اون شخص متعجب نگا می کردن حتی نیکی و داینا که تازه از دستشویی اومده بود
شوگا بود
شوگا: از دروغ متنفرم
و دستمالو انداخت زمین و رفت
۱.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.