پارت سه
پارت_سه
*(ویو ات) *
داشت کتکش میزد که یهو دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت:بسه آقای جیمین خواهشا... بخاطر منم که شده
جیمین نگاهی به صاحب کافه کرد و رو بهش گفت
جیمین :یک بار دیگه ببنیمت دوره خانم ا/ت اون موقعه است که یک بلایی سرت میارم
صاحب کافه :چشم...مع.... معذرت.... می.... خوام
جیمین رفت و منم پشت سرش رفتم و سوار یک ماشین خیلی باکلاص شدیم
خدای من خدا بکیا انقدر پول میده.
جیمین واقعا عصبی میشه بعد کاری دست آدم میده آدمو انقدر میزنه ( اخی نه بابا بچم کیوته این فقط فیکه).
داشتم ناخنامو میکندم از شدت هیجان که یهو جیمین گفت
جیمین :دستاتو نکن.... اونا.. زیبان
ا/ت:وای ممنون... چشم
رسیدم به قصر وقتی واردش شدم چشام برق زد چه جای جذابی بود مثل خوده جیمین سوسکی.
داشتیم میرفتیم که یهو چشم دو نفرمو دید
جیمین :راستی ا/ت ایشون پدر و مادر من هستن میتونی پدرم رو خان و مادرم رو بانو صدا کنی ( خدمت کارا مثله اینجوری صداشون میکنن.
(برای اینکه گم راه نشید ت/م(مادر جیمین) پ/م ( پدر جیمین)
ا/ت:از آشناییمون خوشبختم
ت/م:منم خیلی خوشبختم دختره گلم خیلی زیبایی
وای چقدر مهربون بود مامانش
که یهو جیمین گفت
جیمین :یونا بیا بقیه جاهارو به ا/ت نشون بده
وقتی اسم یونا رو برد شکه شدم دختره یک عفریته اینجا چیکار میکردم ( تا کی توهینننن؟)
یونا به لوندی خواستی اومد و گفت
یونا:چشم آقای جیمین
یونا اومد نزدیکم و گفت
یونا:دوست پسرم رو ازم گرفتی نمیزاری آقای جیمین رو هم ازم بگیری
ا/ت:برو بابا کی خواست آقای جیمین رو از تو بگیره
یونا:هیمنجوری که دوست پسرم ازم گرفتی بعید نمیدونم که آقای جیمین هم ازم بگیری
پستش زدم و رفت واقعا حوصله ی این یکی رو ندارم.
دستم ممم سوختتتتت شکست آتیش گرفت😂🙁🙁🙁💔
*(ویو ات) *
داشت کتکش میزد که یهو دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت:بسه آقای جیمین خواهشا... بخاطر منم که شده
جیمین نگاهی به صاحب کافه کرد و رو بهش گفت
جیمین :یک بار دیگه ببنیمت دوره خانم ا/ت اون موقعه است که یک بلایی سرت میارم
صاحب کافه :چشم...مع.... معذرت.... می.... خوام
جیمین رفت و منم پشت سرش رفتم و سوار یک ماشین خیلی باکلاص شدیم
خدای من خدا بکیا انقدر پول میده.
جیمین واقعا عصبی میشه بعد کاری دست آدم میده آدمو انقدر میزنه ( اخی نه بابا بچم کیوته این فقط فیکه).
داشتم ناخنامو میکندم از شدت هیجان که یهو جیمین گفت
جیمین :دستاتو نکن.... اونا.. زیبان
ا/ت:وای ممنون... چشم
رسیدم به قصر وقتی واردش شدم چشام برق زد چه جای جذابی بود مثل خوده جیمین سوسکی.
داشتیم میرفتیم که یهو چشم دو نفرمو دید
جیمین :راستی ا/ت ایشون پدر و مادر من هستن میتونی پدرم رو خان و مادرم رو بانو صدا کنی ( خدمت کارا مثله اینجوری صداشون میکنن.
(برای اینکه گم راه نشید ت/م(مادر جیمین) پ/م ( پدر جیمین)
ا/ت:از آشناییمون خوشبختم
ت/م:منم خیلی خوشبختم دختره گلم خیلی زیبایی
وای چقدر مهربون بود مامانش
که یهو جیمین گفت
جیمین :یونا بیا بقیه جاهارو به ا/ت نشون بده
وقتی اسم یونا رو برد شکه شدم دختره یک عفریته اینجا چیکار میکردم ( تا کی توهینننن؟)
یونا به لوندی خواستی اومد و گفت
یونا:چشم آقای جیمین
یونا اومد نزدیکم و گفت
یونا:دوست پسرم رو ازم گرفتی نمیزاری آقای جیمین رو هم ازم بگیری
ا/ت:برو بابا کی خواست آقای جیمین رو از تو بگیره
یونا:هیمنجوری که دوست پسرم ازم گرفتی بعید نمیدونم که آقای جیمین هم ازم بگیری
پستش زدم و رفت واقعا حوصله ی این یکی رو ندارم.
دستم ممم سوختتتتت شکست آتیش گرفت😂🙁🙁🙁💔
۲.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.