☆قاتل من☆
☆قاتل من☆
♡پارت ششم♡
رسیدیم عمارت ولی هیچکی نبود
ا/ت: چرا هیشکی نیس؟؟؟
جیمین: چرا؟؟ میترسی کاری باهات انجام بدم
ا/ت: ایششش چندش بازم حرفای قبلی
جیمین: عه بس میخوای جدیداشو بگم؟
ا/ت: خب ولش بگو ببینم کجا رفتن
جیمین: عمو و زن عمو رفتن عمارت عموم (همون برادر بابای ا/ت) و تهیونگ جلسه داشت رف و برادرت مثل همیشه با دوستاشه
ا/ت: واقعا که هنوز به من می گفتن نرو بیرون
جیمین: خب من میرم یه دوش بگیرم
ا/ت: اههه باشه
جیمین رف دوش بگیره بعد ۱۵دقیقه یهو یادم افتاد حوله رو ببرم بدم به جیمین الان میمونه حوله رو برداشتم که بدم به جیمین
دیدم که جیمین جیمین کلا لخته(شلوارشو پوشیده)
ا/ت: واییی برو اونور(یه راس چرخید)
جیمین: اینجا چه غلطی میکنی
ا/ت: جای تشکرته رفتم حوله رو بیارم
جیمین: بده حوله روووو
دستمو دراز کردم که بدم بدون اینکه نگاه بکنم که یهو پام سر خورد افتادم تو بغل جیمین
چشم تو چشم شدم یه چند لحظه به چشم همدیگه نگاه کردیم انگاری گم گم داشتم عاشقش میشدم
جیمین: خوشت اومده؟(پوز خنده)
زودتر پاشدم و خودمو زدم به اون راه
ا/ت: چی میگی به خودت؟
جیمین: هعی هیچی
من رفتم رو مبل نشستم داشتم فیلم میدیدم که نمیدونم چجوری خوابم برد
ویو جیمین
با اخم رف تو مبل نشست منم کاری نداشتم که اومدم دیدم خوابیده خوابالو همیشه اینطوری بوده گرفتمش تو بغلم بردمش اتاقش گذاشتم رو تختش با ناز خوابیده دوس داشتم ببوسمش ولی نمیشه
بلند شدم که برم دیدم ا/ت دستمو گرفت
فک کردم بیدار شده ولی نه تو خواب بود
دستمو به ارامی از دستش کشیدم بیرون و از روی ل. بش بوسیدمش ولی اون متوجه نشد چون خوابیده بود
رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
وقتی صبح بلند شده بودم
♡پارت ششم♡
رسیدیم عمارت ولی هیچکی نبود
ا/ت: چرا هیشکی نیس؟؟؟
جیمین: چرا؟؟ میترسی کاری باهات انجام بدم
ا/ت: ایششش چندش بازم حرفای قبلی
جیمین: عه بس میخوای جدیداشو بگم؟
ا/ت: خب ولش بگو ببینم کجا رفتن
جیمین: عمو و زن عمو رفتن عمارت عموم (همون برادر بابای ا/ت) و تهیونگ جلسه داشت رف و برادرت مثل همیشه با دوستاشه
ا/ت: واقعا که هنوز به من می گفتن نرو بیرون
جیمین: خب من میرم یه دوش بگیرم
ا/ت: اههه باشه
جیمین رف دوش بگیره بعد ۱۵دقیقه یهو یادم افتاد حوله رو ببرم بدم به جیمین الان میمونه حوله رو برداشتم که بدم به جیمین
دیدم که جیمین جیمین کلا لخته(شلوارشو پوشیده)
ا/ت: واییی برو اونور(یه راس چرخید)
جیمین: اینجا چه غلطی میکنی
ا/ت: جای تشکرته رفتم حوله رو بیارم
جیمین: بده حوله روووو
دستمو دراز کردم که بدم بدون اینکه نگاه بکنم که یهو پام سر خورد افتادم تو بغل جیمین
چشم تو چشم شدم یه چند لحظه به چشم همدیگه نگاه کردیم انگاری گم گم داشتم عاشقش میشدم
جیمین: خوشت اومده؟(پوز خنده)
زودتر پاشدم و خودمو زدم به اون راه
ا/ت: چی میگی به خودت؟
جیمین: هعی هیچی
من رفتم رو مبل نشستم داشتم فیلم میدیدم که نمیدونم چجوری خوابم برد
ویو جیمین
با اخم رف تو مبل نشست منم کاری نداشتم که اومدم دیدم خوابیده خوابالو همیشه اینطوری بوده گرفتمش تو بغلم بردمش اتاقش گذاشتم رو تختش با ناز خوابیده دوس داشتم ببوسمش ولی نمیشه
بلند شدم که برم دیدم ا/ت دستمو گرفت
فک کردم بیدار شده ولی نه تو خواب بود
دستمو به ارامی از دستش کشیدم بیرون و از روی ل. بش بوسیدمش ولی اون متوجه نشد چون خوابیده بود
رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
وقتی صبح بلند شده بودم
۵.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.