part7 بلکتن
سمت ما گرفت یکیش رو سمت اونا
بیگهیت: شما که تعدادتون بالاست انتظار نداشته باشین من ده درصدش رو وردارم به همون تعدادی که وایجی میبنده ماهم میبندیم
نامجون زیر لب، لب زد
نامجون:حالا انگار ما مثل اون مفت خوریم اعلام میکنه
جین لبخند میزنه و با بازوش به پهلوی ارام میکوبه، جیسو ریز میخنده
ارام: زهرمار
لبخندی روی لب من هم میشینه
زمان حال
[لیسا]
حوله تنپوش سفیدم رو تنم کردم و از حموم بیرون اومدم موهامو دورم ریختم از اتاق آهسته بیرون رفتم، تنها لامپی که روشن بود اباژر طلایی نشیمن بود، به سمت آشپزخونه رفتم در بار زیر جزیره رو باز کردم قوطی سوجو رو ورداشتم در بار رو بستم در قوطی رو باز کردم قلپی ازش نوشیدم از آشپز خونه خارج شدم و میخواستم به سمت اتاقم برم ولی باد سردی که از بالکن میومد مانع رفتن به اتاقم میشد ناچار از سرما به سمت بالکن رفتم درش رو ببندم ولی با دیدن میچا که نا امید و دلگیر به منظره شهر خیره شده بود شوکه شدم بیخیال بستن در بالکن به سمتش رفتم
من: حالت خوبه
میچا: اره فقط یکم بهم ریختم
من: هنوز نمیخوای راجب خودت حرف بزنی
یک قلپ از قوطی سوجوی خودش خورد و ادامه داد
میچا: اسم من اریانا راد هست اهل ایرانم و اصالتاً کورده ایل کلهرم، از سیزده سالگی به فکر رفتن از ایران رو داشتم چهارده سالگی با پشتوانه پدرم به کره اومدم و بعد دوست داشتم ایدل شم، وارد کمپانی وایجی اینترمنت شدم کارام رو راه انداختم قبول شدم ولی بعد با رفتار نژاد پرستانه کمپانی مواجه شدم و اون موقعه فهمیدم من هرچقدرم بزرگ شم و موفق شم بازم هیچکس فراموش نمیکنه من از کجا اومدم
من: با اینکه اوایل حرفتو نفهمیدم یعنی چی ولی اوکی و اما آخر حرفت باید بگم، این یه نو افتخار تو مهم نیست از کجا اومدی دیروز به تاریخ پیوست فردا ایندست ولی امروز رو زندگی کن امروز برای توعه، ایرانی هستی این یه نو افتخار برای توعه تو خودت میدونی که ایرانیا بزرگ ترین تمدن رو داشتن تو خون ماد ها توی رگاته پس افتخار کن که هیچ کس به اندازه اصالت تو و ایرانیا اصالت نداره، و اینم میدونی که ایل تو چه انسان های شجاع دلیری بودن
میچا: مرسی ازت، لیسا هیچ کس انداره تو حالم رو خوب نمیکرد
من: حالا من یه خواهشی بکنم
میچا: چی
من: فارسی یادم میدی یا منو با ایران آشنا میکنی
میچا لبخندی زد با لحن شوخی ادامه داد
میچا: بچه از وقت خوابت گذشته بیا بخوابیم
لبخندی زدم به سمت اتاق مشترکمون رفتیم
پرش زمانی
روز پرواز، دو هفته بعد از فستیوال
من: ای ای ای دستم ای دهنم ای بدنم آی چشام ای روحم
میچا: بسه کلی
من: نمیدونم یعنی چی ولی خودتی
میچا: یعنی کسی که همه چیو بزرگ میکنن و داد بیداد راه میندازن
کوک: خوب بسه امروز روز زیبای برا گردش
بیگهیت: شما که تعدادتون بالاست انتظار نداشته باشین من ده درصدش رو وردارم به همون تعدادی که وایجی میبنده ماهم میبندیم
نامجون زیر لب، لب زد
نامجون:حالا انگار ما مثل اون مفت خوریم اعلام میکنه
جین لبخند میزنه و با بازوش به پهلوی ارام میکوبه، جیسو ریز میخنده
ارام: زهرمار
لبخندی روی لب من هم میشینه
زمان حال
[لیسا]
حوله تنپوش سفیدم رو تنم کردم و از حموم بیرون اومدم موهامو دورم ریختم از اتاق آهسته بیرون رفتم، تنها لامپی که روشن بود اباژر طلایی نشیمن بود، به سمت آشپزخونه رفتم در بار زیر جزیره رو باز کردم قوطی سوجو رو ورداشتم در بار رو بستم در قوطی رو باز کردم قلپی ازش نوشیدم از آشپز خونه خارج شدم و میخواستم به سمت اتاقم برم ولی باد سردی که از بالکن میومد مانع رفتن به اتاقم میشد ناچار از سرما به سمت بالکن رفتم درش رو ببندم ولی با دیدن میچا که نا امید و دلگیر به منظره شهر خیره شده بود شوکه شدم بیخیال بستن در بالکن به سمتش رفتم
من: حالت خوبه
میچا: اره فقط یکم بهم ریختم
من: هنوز نمیخوای راجب خودت حرف بزنی
یک قلپ از قوطی سوجوی خودش خورد و ادامه داد
میچا: اسم من اریانا راد هست اهل ایرانم و اصالتاً کورده ایل کلهرم، از سیزده سالگی به فکر رفتن از ایران رو داشتم چهارده سالگی با پشتوانه پدرم به کره اومدم و بعد دوست داشتم ایدل شم، وارد کمپانی وایجی اینترمنت شدم کارام رو راه انداختم قبول شدم ولی بعد با رفتار نژاد پرستانه کمپانی مواجه شدم و اون موقعه فهمیدم من هرچقدرم بزرگ شم و موفق شم بازم هیچکس فراموش نمیکنه من از کجا اومدم
من: با اینکه اوایل حرفتو نفهمیدم یعنی چی ولی اوکی و اما آخر حرفت باید بگم، این یه نو افتخار تو مهم نیست از کجا اومدی دیروز به تاریخ پیوست فردا ایندست ولی امروز رو زندگی کن امروز برای توعه، ایرانی هستی این یه نو افتخار برای توعه تو خودت میدونی که ایرانیا بزرگ ترین تمدن رو داشتن تو خون ماد ها توی رگاته پس افتخار کن که هیچ کس به اندازه اصالت تو و ایرانیا اصالت نداره، و اینم میدونی که ایل تو چه انسان های شجاع دلیری بودن
میچا: مرسی ازت، لیسا هیچ کس انداره تو حالم رو خوب نمیکرد
من: حالا من یه خواهشی بکنم
میچا: چی
من: فارسی یادم میدی یا منو با ایران آشنا میکنی
میچا لبخندی زد با لحن شوخی ادامه داد
میچا: بچه از وقت خوابت گذشته بیا بخوابیم
لبخندی زدم به سمت اتاق مشترکمون رفتیم
پرش زمانی
روز پرواز، دو هفته بعد از فستیوال
من: ای ای ای دستم ای دهنم ای بدنم آی چشام ای روحم
میچا: بسه کلی
من: نمیدونم یعنی چی ولی خودتی
میچا: یعنی کسی که همه چیو بزرگ میکنن و داد بیداد راه میندازن
کوک: خوب بسه امروز روز زیبای برا گردش
۳.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.