پارت دوم
پارت دوم
#بوک_کسوف
خبر
[لونا]
خدمتکارها داشتن لباس هامو عوض میکردن که صدای در اومد
بیا تو
اوه...صبح بخیر برادر
حتما کار واجبی داری که این وقت صبح پیش من اومدی
تعظیم کوتاهی کرد......مینوتستم از صداش بفهمم کارهای عقب مونده زیادی داره و باید بهشون برسه
& صبح به شادی بانوی من......الهه سلنه به من سپردند که به عرضتون برسونم برای صرف صبحانه به ایوان مرکزی برید
باشه....ممنون لوآن میتونی به کارات برسی
بعد تعویض لباس همراه چند نفر از خدمتکارها به سمت ایوان مرکزی راه افتادیم..کنجکاوم بدونم الهه برای چی احضارم کرده
[یوکو]
با صدای کسی از خواب بیدارشدم......تو کثری از ثانیه ۵ نفر به سمتم هجوم اوردن. از ترس اینکه شاید دزد باشن یدفعه رفتم عقب که مصادف شد با برخورد سرم به دیوار و بلند شدن آخم
-صبح بخیر سرورم
این صدا......
ساتورنننن
قبل از اینکه مهلت حرف زدن داشته باشم دونفر دستامو گرفتن تا خواستم چیزی بگم مهر سکوتو به لبام زد
-امروز پدرتون برای صرف صبحانه به پشت بام قصر دعوتتون کرده
پدر؟ یعنی برای چی صدام کرده
-من هم اطلاعی ندارم ولی برای قبل از فهمیدن باید لباس مناسب بپوشید
نگاهی به لباس خوابم انداختم و صدای خنده ام بلند شد
چند دقیقه بعد آماده شدم و با چند نفر خدمتکار به سمت پشت بوم راه افتادیم
میدونم کم بود 🤌
#بوک_کسوف
خبر
[لونا]
خدمتکارها داشتن لباس هامو عوض میکردن که صدای در اومد
بیا تو
اوه...صبح بخیر برادر
حتما کار واجبی داری که این وقت صبح پیش من اومدی
تعظیم کوتاهی کرد......مینوتستم از صداش بفهمم کارهای عقب مونده زیادی داره و باید بهشون برسه
& صبح به شادی بانوی من......الهه سلنه به من سپردند که به عرضتون برسونم برای صرف صبحانه به ایوان مرکزی برید
باشه....ممنون لوآن میتونی به کارات برسی
بعد تعویض لباس همراه چند نفر از خدمتکارها به سمت ایوان مرکزی راه افتادیم..کنجکاوم بدونم الهه برای چی احضارم کرده
[یوکو]
با صدای کسی از خواب بیدارشدم......تو کثری از ثانیه ۵ نفر به سمتم هجوم اوردن. از ترس اینکه شاید دزد باشن یدفعه رفتم عقب که مصادف شد با برخورد سرم به دیوار و بلند شدن آخم
-صبح بخیر سرورم
این صدا......
ساتورنننن
قبل از اینکه مهلت حرف زدن داشته باشم دونفر دستامو گرفتن تا خواستم چیزی بگم مهر سکوتو به لبام زد
-امروز پدرتون برای صرف صبحانه به پشت بام قصر دعوتتون کرده
پدر؟ یعنی برای چی صدام کرده
-من هم اطلاعی ندارم ولی برای قبل از فهمیدن باید لباس مناسب بپوشید
نگاهی به لباس خوابم انداختم و صدای خنده ام بلند شد
چند دقیقه بعد آماده شدم و با چند نفر خدمتکار به سمت پشت بوم راه افتادیم
میدونم کم بود 🤌
۲.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.