Fic Angel in Satan's Void P¹²
جیمین: درو روش قفل کردم و به حرفاش توجهی نکردم و رفتم پایین پیش کوک و دای هیون
کوک:جیمین داری خیای زیاده روی میکنی من نمیزارم اینطوری باهاش رفتار کنی
جیمین: هه همتون از اون روزی که این دختره اومده اینجا جذبتون کرده به خودش نه چراااا چرااا دیگه کسی بهم نگاهی نمیندازه که ایا من اسیب دیدم یا سالمم(کمی داد)
کوک: ما....(حرفش با صدای شکستن چیزی از اتاق ات قطع شد)
جیمین: ایشش لعنتی ایندفعه دیگه زندش نمیزارم دیگه داره ازحدش خارج میشه
دای هیون: جیمین اروم باش
جیمین: چطور میتونم با رفتارا و کارای این دختر اروم باشم دای هیون لعنتییی دای هیون چندتا بادیگارد بفرست دنبالش منم میرم باهاشون توام برو شرکت خیلی کار مونده جلسه با اقای لی رو ب تاخیر بنداز بگو کاری براش پیش اومد دیرتر میاد یا شاید فردا بیاد
دای هیون: باشه میرم،.. جیمین کار احمقانه ای نکنی اروم باش و با ملایمت باهاش رفتار کن چون بدتر لج میکنه
جیمین: اوففف باشه
(ات ویو)
منو تو اتاق زندانی کرد هرچی تقلا و در زدم جواب نداد تصمیم گرفتم یه نقشه بکشم که شیشه بشکنه که انگار من فرار کردم وتوی کمد قایم شدم میخواستم بفهمم توی اون اتاق چیه که اون پسره عو*ضی (خودتی) نمیزاره من برم خیلی کنجکاو شدم وقتی شیشه رو شکستم و طنابی که از لباس گره داره بودم به هم رو انداختم پایین که فکر کنن من ازاین رفتم پایین و سریع رفتم تو کمد قایم شدم بعداینکه اومدن تو اتاقم و فهمیدن من نیستم همشون رفتن و منم از فرصت استفاده کردم که برم تو اتاق اما توسط یه نفر هدایت شدم تویه اتاق و منو به دیوار چسبونده بود و نمیتونستم تکون بخورم
کوک: هه پس تو اینجایی اره موش کوچولو میدونی اونا دارن دنبالت میگردن و اگه بفهمن تو توی خونه بودی و همه اینارو نقشه کشیدی و گولشون زدی جیمین زندت نمیزاره
میخواستی کحا بری
ات: ولم کن عو*ضی(خودتی) بزار برم
کوک: اوو میبینم زبون درازم که هستی کجا میخوای بری اصلا جایی رو داری که بخوای بری دوستت که ولت کرد با باباش رفتن امریکا و تو رو تنها گذاشتن بازم میخوای بری ما هنوز باهات کار داریم کوچولو
ات:.....( بغض و بی صدا گریه میکنه)
کوک: هه حیف نیست مرواریدای قشنگتو برای یه ادم که ولت کرد هدر بدی بیب(پوزخند)
ات: پس حداقل میتونی یکاری برام بکنی نه؟
کوک: چه کاری!
ات: اینکه منو بکشی برای کسی که هیچ امیدی و هیچ ارزویی نداره و برادری داره که اصلا به فکرش نیست برای چی من زنده بمونم به چه امیدی هااا (نسبتاً داد)
کوک: ار...(حرفش با صدای جیمین که ات رو صدا میزد قطع شد)
ات: چشمم به یه اسلحه روی میز افتاد برش داشتم وبه سر کوک نشونه گرفتم که تعجب کرد
کوک: ا. ات داری چکار میکنی این دیونه بازیو بزار کنار بیا منطقی باشیم خوب اروم باش
ات: خفه شو(خودت خفه شو🙎🏻) راه بیوفت تا یه گلوله توی مغزت خالی نکردم
جیمین:......
هییی میدونم خماری بد دردیه و نویسندتون کرمش فعال شده مگه تا پارت بعدی تو خماری بمونید حمایت یادتون نره☺️💜
کوک:جیمین داری خیای زیاده روی میکنی من نمیزارم اینطوری باهاش رفتار کنی
جیمین: هه همتون از اون روزی که این دختره اومده اینجا جذبتون کرده به خودش نه چراااا چرااا دیگه کسی بهم نگاهی نمیندازه که ایا من اسیب دیدم یا سالمم(کمی داد)
کوک: ما....(حرفش با صدای شکستن چیزی از اتاق ات قطع شد)
جیمین: ایشش لعنتی ایندفعه دیگه زندش نمیزارم دیگه داره ازحدش خارج میشه
دای هیون: جیمین اروم باش
جیمین: چطور میتونم با رفتارا و کارای این دختر اروم باشم دای هیون لعنتییی دای هیون چندتا بادیگارد بفرست دنبالش منم میرم باهاشون توام برو شرکت خیلی کار مونده جلسه با اقای لی رو ب تاخیر بنداز بگو کاری براش پیش اومد دیرتر میاد یا شاید فردا بیاد
دای هیون: باشه میرم،.. جیمین کار احمقانه ای نکنی اروم باش و با ملایمت باهاش رفتار کن چون بدتر لج میکنه
جیمین: اوففف باشه
(ات ویو)
منو تو اتاق زندانی کرد هرچی تقلا و در زدم جواب نداد تصمیم گرفتم یه نقشه بکشم که شیشه بشکنه که انگار من فرار کردم وتوی کمد قایم شدم میخواستم بفهمم توی اون اتاق چیه که اون پسره عو*ضی (خودتی) نمیزاره من برم خیلی کنجکاو شدم وقتی شیشه رو شکستم و طنابی که از لباس گره داره بودم به هم رو انداختم پایین که فکر کنن من ازاین رفتم پایین و سریع رفتم تو کمد قایم شدم بعداینکه اومدن تو اتاقم و فهمیدن من نیستم همشون رفتن و منم از فرصت استفاده کردم که برم تو اتاق اما توسط یه نفر هدایت شدم تویه اتاق و منو به دیوار چسبونده بود و نمیتونستم تکون بخورم
کوک: هه پس تو اینجایی اره موش کوچولو میدونی اونا دارن دنبالت میگردن و اگه بفهمن تو توی خونه بودی و همه اینارو نقشه کشیدی و گولشون زدی جیمین زندت نمیزاره
میخواستی کحا بری
ات: ولم کن عو*ضی(خودتی) بزار برم
کوک: اوو میبینم زبون درازم که هستی کجا میخوای بری اصلا جایی رو داری که بخوای بری دوستت که ولت کرد با باباش رفتن امریکا و تو رو تنها گذاشتن بازم میخوای بری ما هنوز باهات کار داریم کوچولو
ات:.....( بغض و بی صدا گریه میکنه)
کوک: هه حیف نیست مرواریدای قشنگتو برای یه ادم که ولت کرد هدر بدی بیب(پوزخند)
ات: پس حداقل میتونی یکاری برام بکنی نه؟
کوک: چه کاری!
ات: اینکه منو بکشی برای کسی که هیچ امیدی و هیچ ارزویی نداره و برادری داره که اصلا به فکرش نیست برای چی من زنده بمونم به چه امیدی هااا (نسبتاً داد)
کوک: ار...(حرفش با صدای جیمین که ات رو صدا میزد قطع شد)
ات: چشمم به یه اسلحه روی میز افتاد برش داشتم وبه سر کوک نشونه گرفتم که تعجب کرد
کوک: ا. ات داری چکار میکنی این دیونه بازیو بزار کنار بیا منطقی باشیم خوب اروم باش
ات: خفه شو(خودت خفه شو🙎🏻) راه بیوفت تا یه گلوله توی مغزت خالی نکردم
جیمین:......
هییی میدونم خماری بد دردیه و نویسندتون کرمش فعال شده مگه تا پارت بعدی تو خماری بمونید حمایت یادتون نره☺️💜
۳.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.