گفتم که به حدی حالم خوبه که هیچ کس نمیتونه حالمو بد کنه

گفتم که به حدی حالم خوبه که هیچ کس نمیتونه حالمو بد کنه
-اووووووووو… راستی لباست چه خوشگله… .(تیکه انداخت که همه زدن زیر خنده )
اس ار : شیطونی تو روز روشن ??? چشمم روشنننننن
از خنده شکمم درد گرفته بود
+… وااای… نه ..اونطوری نیستتت.. رفته بودیم جنگل کنار همون رودخونه یکم شنا کردیم لباسام خیس شده بود کوک گفت تیسرتشو بپوشم
رز : اره اره جون خودت… یعنی فقط همینن?? هوم ??یالا بگووو دیگه
+خدایا ذهن منحرف اینارو جمیعا شفا بده ..آمیییییییییییین..
دوییدم از پله رفتم بالا و یه راست وارد حموم شدم
یه دوش گرفتم و لباسامو هم پوشیدم ..جلوی اینه وایساده بودم و داشتم موهامو خشک میکردم ..ذهنم درگیر حرفای بیتا بود ..
خب چرا خدا نباید بخواد من به کوک برسم? مگه من ایرادی دارم ? یعنی درسته که عالی نیستم ولی…
~باز داری بلند بلند با خودت حرف میزنی ?
لیسو اومد تو اتاق
+یااا.. خب در بزن
~اوپسسسس… ساری.. اجازه دارم بیام تو اتاق خودممم??
خندید و وارد شد ..پشت سرش اونجو هم اومد تو و درو هم بست
- مریضه بهش گوش نده
+دخترا من مشکلی دارم ? یعنی خیلی زشتم ? یا چیزی هست که بخاطرش لیاقت کوک رو نداشته باشم ?درسته که سنم نسبت بهش کمتره ولی خب اونقدرا هم بد نیستم
~ا/تتتتتت.. میفهمی چی میگی اصلااا??
#loveme°•