فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۴۴
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۴۴
ا.ت ویو
زبونم گیر کرده بود و نمیتونستم حرف بزنم..سرمو تکون دادم و دوباره گفتم...
ا.ت: ا...الان...ک..کج...کجاست..
جونگکوک: بوسان...
ا.ت: چ..چرا اونجا...
جونگکوک: چون فک کردیم امنه...
دیگه حرفی نزدم و چشمامو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم...
..
.
دیدنش تو این وضعیت واسم خیلی سخته...تیر خیلی نزدیک به قلبش اصابت کرده...امکان اینکه زنده بمونه و مث قبل بشه خيلی کمه...
دستشو تو دستم گرفتم و با صدا آروم و پر از دردم گفتم..
ا.ت: قول دادی ولم نمیکنی نه...قول دادی..نزنی زیر قولت...و تنهام بزاری چون من یبار دوری تو تجربه کردم دیگه نمیخام ..آخه چیزی زیادی که نیس فقط میخام با تو خوش باشم ..یجا زندگی کنیم...این که خاسته زیادی نیس...فقط دوس دارم کنار تو باشم.
پس ولم نکن...من بدونم تو نمیتونم.....( بغض و آروم)
اولش تونستم مانع ریختن اشکم بشم اما بعدا نتونستم..من بدون نامجون نمیتونم اگه اون نباشه منم نیستم..نمیخام ازش دور شم...
دستشو به پیشونیم چسبوندم و آروم اشک میرختم و منتظر بودم که بهوش بیاد...
..
.
-اونی.....که به سادگی میترسد...
اونی که به سادگی گریه میکرد....
اونی که به سادگی آسیب میدید....من رو یادت...هست؟؟
هنوز هم همون طورم...هنوز هم همون جور......
پس تنهام نزار~~
..
.
۳ روز بعد
ا.ت ویو
دوباره کنار تختش نشسته بودم..این ۳ روز برام یه سال گذشت...الان فهمیدم چقدر دوسش دارم...الان ..اما امیدوارم دیر نکرده باشم...این ۳ روز فقط به امید اینکه بهوش بیاد زندگی کردم...
پس بهوش بیا چرا اینجوری میکنی میدونی نمیتونم ازت جدا شم...پس باز کن اون چشماتو...دوباره نگام کن...دوباره قلبمو ذوب کن...فقط تنهام نزاررر..
قطره قطره اشکم که پایین میچکید و با دستم پاک کردم...که دیگه تحمل نتونستم و با هق هق گفتم...
ا.ت: بهوش بیا دیگه....هق...هق...میدونی...من هق...من بدون تو نمیتونم....هق هق پس چرا اذیتم میکنی...هق هق...( آب دماغشو بالا کشید) هق هق
بهوش بیا...چرا اینقدر اذیتم میکنی توروخدا بهوش بیا...قول میدم دیگه باهات قهر نکنم هق هق..( با داد حرفشو میزد)
دستشو به پیشونیم چسبوندم و چشمامو بستم...اشکام شبیه آبشاری...از رو صورتم میریخت پایین...
غلط املایی بود معذرت 💖
واقعا یه کامنت گذاشتن و یه لایک کردن خیلی سخته؟؟
دو پارت مونده تا تمومش کنم
پس میخوام بگین تا اینجا خوب بود یا نه؟؟
ا.ت ویو
زبونم گیر کرده بود و نمیتونستم حرف بزنم..سرمو تکون دادم و دوباره گفتم...
ا.ت: ا...الان...ک..کج...کجاست..
جونگکوک: بوسان...
ا.ت: چ..چرا اونجا...
جونگکوک: چون فک کردیم امنه...
دیگه حرفی نزدم و چشمامو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم...
..
.
دیدنش تو این وضعیت واسم خیلی سخته...تیر خیلی نزدیک به قلبش اصابت کرده...امکان اینکه زنده بمونه و مث قبل بشه خيلی کمه...
دستشو تو دستم گرفتم و با صدا آروم و پر از دردم گفتم..
ا.ت: قول دادی ولم نمیکنی نه...قول دادی..نزنی زیر قولت...و تنهام بزاری چون من یبار دوری تو تجربه کردم دیگه نمیخام ..آخه چیزی زیادی که نیس فقط میخام با تو خوش باشم ..یجا زندگی کنیم...این که خاسته زیادی نیس...فقط دوس دارم کنار تو باشم.
پس ولم نکن...من بدونم تو نمیتونم.....( بغض و آروم)
اولش تونستم مانع ریختن اشکم بشم اما بعدا نتونستم..من بدون نامجون نمیتونم اگه اون نباشه منم نیستم..نمیخام ازش دور شم...
دستشو به پیشونیم چسبوندم و آروم اشک میرختم و منتظر بودم که بهوش بیاد...
..
.
-اونی.....که به سادگی میترسد...
اونی که به سادگی گریه میکرد....
اونی که به سادگی آسیب میدید....من رو یادت...هست؟؟
هنوز هم همون طورم...هنوز هم همون جور......
پس تنهام نزار~~
..
.
۳ روز بعد
ا.ت ویو
دوباره کنار تختش نشسته بودم..این ۳ روز برام یه سال گذشت...الان فهمیدم چقدر دوسش دارم...الان ..اما امیدوارم دیر نکرده باشم...این ۳ روز فقط به امید اینکه بهوش بیاد زندگی کردم...
پس بهوش بیا چرا اینجوری میکنی میدونی نمیتونم ازت جدا شم...پس باز کن اون چشماتو...دوباره نگام کن...دوباره قلبمو ذوب کن...فقط تنهام نزاررر..
قطره قطره اشکم که پایین میچکید و با دستم پاک کردم...که دیگه تحمل نتونستم و با هق هق گفتم...
ا.ت: بهوش بیا دیگه....هق...هق...میدونی...من هق...من بدون تو نمیتونم....هق هق پس چرا اذیتم میکنی...هق هق...( آب دماغشو بالا کشید) هق هق
بهوش بیا...چرا اینقدر اذیتم میکنی توروخدا بهوش بیا...قول میدم دیگه باهات قهر نکنم هق هق..( با داد حرفشو میزد)
دستشو به پیشونیم چسبوندم و چشمامو بستم...اشکام شبیه آبشاری...از رو صورتم میریخت پایین...
غلط املایی بود معذرت 💖
واقعا یه کامنت گذاشتن و یه لایک کردن خیلی سخته؟؟
دو پارت مونده تا تمومش کنم
پس میخوام بگین تا اینجا خوب بود یا نه؟؟
۷.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳