P 22
P 22
( گزارش دادن پاک شده بود از اول نوشتمش🗿)
بعد از گذشت چند ساعت بیدار شدم.
از دلم نمیومد بلند شم ولی مجبور شدم نگاهی به ساعت کردم ۱۵ دقیقه مونده بود تا ساعت ۸ بشه..
وقتی دست و صورتمو شستم سمت میز ارایشم رفتم و یکمی ارایش کردم،سمت لباس هایی که اویزونشون کرده بودم رفتم .. شروع به پوشیدنشون کردم..۸ و ۲۴ دقیقه گذشته بود ،درحال درست کردن موهام بودم که در اتاقم زده شد
_ کیه؟
+ بیا صبحانه
جوابی ندادم و کامل دقتمو دادم به موهام،از اتاقم اومدم بیرون ساکی که لباسام توش بود رو گذاشتم روی مبل،و به سمت میز غذا خوری رفتم،
الی:صبح بخیر( لبخند)
_ همچنین
+ حرف نزنین بخور
الی:عزیزم جدیدا زیاد بی حوصله شدی( لبخند)
+ مشکلی داری؟(سرد)
الی؛ ...نه..
صبحانمو خوردم زودتر از بقیه خورده بودم تصمیم گرفتم برم حیاط و روی صندلی های کنار استخر بشینم هدفونمو روشن کردم و اهنگی پلی کردم چشمامو بستم و سرمو به لبه ی صندلی تکیه دادم..فکر میکردم...با عمو اشتراک بزارم که الی قابل اعتماد نیست؟
از همه مهم تر..اون الان یه بچه چند هفته ای تو شکمشه .. نمیشه انقدر ساکت بمونیم..
ار کلافگی زیاد اهی کشیدم و چشمامو باز کردم که صورت جونگکوک که زل زده بود بهم رو دیدم ..
_ چی میخوای؟
+سوار ماشین شو
ساکمو برداشتم جلو راهم بود هلش دادم و اهنگمو پلی کردم و سوار ماشین شدم..
۷ ساعتی گذشت(دقیق نمیدونم چقدر طول میکشه از سئول تا بوسان)
ساعت ۴ رسیدیم ..
الی؛من گشنمه
_ بریم یه رستوران؟
+ لازم نیست میریم همبرگر فروشی
الی؛ولی من رژیمم
+ چیکار کنم؟(سرد،عصبی
_ جونگکوکااا بریم رستوران پولشو خودم حساب میکنم
جوابی نداد،
_ یاا
+ باشه
ادرس یکی از رستوران هایی که قبلا با مامان و بابام رفته بودم رو از طریق لوکیشن پیدا کردیم و ناهار رو هم اونجا خوردیم..
+ الان بریم خونه؟
_ اهوم
( پرش زمانی خونه)
وقتی وارد حیاط خونمون...البته خونم شدم ... بهم ریخته بود...اشغالا یطرف بودند،بازجویی پلیس ازم و اوردن پدر مادرم به حیاط و روشون ملافه سیفیدی کع کشیده بودن ظاهر شد...نمیخواستم الی و جونگکوک بفهمن کع بغض گرفتم...سعی کردم بغضمو قورت بدم...کلید رو چرخوندم و دستگیره رو کشیدم پایین وارد خونه پر از گرد و خاک تاریک همراه با ملافه های سفید که روی وسایلا کشیده شده بود
یاد مامانم که غرق در خون جسم بی حرکتش زمین بود .
همه اتفاقات یادم اوفتاد..سرمو پایین اوردم.. و به سمت کلید برق رفتم و چراغ هارو روشن کردم.
ساعت ۵ و نیم بود..
نگاهی به همه جای خونه پر از روشنایی و کثیف انداختم..
الی: اینجا زیادی کثیفه شبو بریم هتل
+ کی از تو نظر خواست؟ دخالت نکن
الی: باشه..(ناراحت)
_ به خانم کیم گفتم بیاد تمیز کنه..تا وقتی که تمیزش کنه میریم یکم جاهای دیدنی بوسانو ببینیم.
الی؛باشه
+ فعلا خسته شدم از رانندگی کردن یکم استراحت کنم بعد.
_ لازم نیست خودم ماشینو میرونم
+ حیح..بلدی کوچولو؟
_ کوچولو؟
+ ولش .. باشه فقط به کشتنمون ندی.
_ نگران نباش مثل توعه روانی نیستم.
پوزخندی زد و بلند شد
+ خب پس بیاین بریم
چراغ هارو خاموش کردم و سوار ماشین شدیم ...
اسلاید ۲ استایل جسیکا
( گزارش دادن پاک شده بود از اول نوشتمش🗿)
بعد از گذشت چند ساعت بیدار شدم.
از دلم نمیومد بلند شم ولی مجبور شدم نگاهی به ساعت کردم ۱۵ دقیقه مونده بود تا ساعت ۸ بشه..
وقتی دست و صورتمو شستم سمت میز ارایشم رفتم و یکمی ارایش کردم،سمت لباس هایی که اویزونشون کرده بودم رفتم .. شروع به پوشیدنشون کردم..۸ و ۲۴ دقیقه گذشته بود ،درحال درست کردن موهام بودم که در اتاقم زده شد
_ کیه؟
+ بیا صبحانه
جوابی ندادم و کامل دقتمو دادم به موهام،از اتاقم اومدم بیرون ساکی که لباسام توش بود رو گذاشتم روی مبل،و به سمت میز غذا خوری رفتم،
الی:صبح بخیر( لبخند)
_ همچنین
+ حرف نزنین بخور
الی:عزیزم جدیدا زیاد بی حوصله شدی( لبخند)
+ مشکلی داری؟(سرد)
الی؛ ...نه..
صبحانمو خوردم زودتر از بقیه خورده بودم تصمیم گرفتم برم حیاط و روی صندلی های کنار استخر بشینم هدفونمو روشن کردم و اهنگی پلی کردم چشمامو بستم و سرمو به لبه ی صندلی تکیه دادم..فکر میکردم...با عمو اشتراک بزارم که الی قابل اعتماد نیست؟
از همه مهم تر..اون الان یه بچه چند هفته ای تو شکمشه .. نمیشه انقدر ساکت بمونیم..
ار کلافگی زیاد اهی کشیدم و چشمامو باز کردم که صورت جونگکوک که زل زده بود بهم رو دیدم ..
_ چی میخوای؟
+سوار ماشین شو
ساکمو برداشتم جلو راهم بود هلش دادم و اهنگمو پلی کردم و سوار ماشین شدم..
۷ ساعتی گذشت(دقیق نمیدونم چقدر طول میکشه از سئول تا بوسان)
ساعت ۴ رسیدیم ..
الی؛من گشنمه
_ بریم یه رستوران؟
+ لازم نیست میریم همبرگر فروشی
الی؛ولی من رژیمم
+ چیکار کنم؟(سرد،عصبی
_ جونگکوکااا بریم رستوران پولشو خودم حساب میکنم
جوابی نداد،
_ یاا
+ باشه
ادرس یکی از رستوران هایی که قبلا با مامان و بابام رفته بودم رو از طریق لوکیشن پیدا کردیم و ناهار رو هم اونجا خوردیم..
+ الان بریم خونه؟
_ اهوم
( پرش زمانی خونه)
وقتی وارد حیاط خونمون...البته خونم شدم ... بهم ریخته بود...اشغالا یطرف بودند،بازجویی پلیس ازم و اوردن پدر مادرم به حیاط و روشون ملافه سیفیدی کع کشیده بودن ظاهر شد...نمیخواستم الی و جونگکوک بفهمن کع بغض گرفتم...سعی کردم بغضمو قورت بدم...کلید رو چرخوندم و دستگیره رو کشیدم پایین وارد خونه پر از گرد و خاک تاریک همراه با ملافه های سفید که روی وسایلا کشیده شده بود
یاد مامانم که غرق در خون جسم بی حرکتش زمین بود .
همه اتفاقات یادم اوفتاد..سرمو پایین اوردم.. و به سمت کلید برق رفتم و چراغ هارو روشن کردم.
ساعت ۵ و نیم بود..
نگاهی به همه جای خونه پر از روشنایی و کثیف انداختم..
الی: اینجا زیادی کثیفه شبو بریم هتل
+ کی از تو نظر خواست؟ دخالت نکن
الی: باشه..(ناراحت)
_ به خانم کیم گفتم بیاد تمیز کنه..تا وقتی که تمیزش کنه میریم یکم جاهای دیدنی بوسانو ببینیم.
الی؛باشه
+ فعلا خسته شدم از رانندگی کردن یکم استراحت کنم بعد.
_ لازم نیست خودم ماشینو میرونم
+ حیح..بلدی کوچولو؟
_ کوچولو؟
+ ولش .. باشه فقط به کشتنمون ندی.
_ نگران نباش مثل توعه روانی نیستم.
پوزخندی زد و بلند شد
+ خب پس بیاین بریم
چراغ هارو خاموش کردم و سوار ماشین شدیم ...
اسلاید ۲ استایل جسیکا
۲.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.