آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۱۳
یاد تمام حرفاشون افتادم...
یاد اون حس مزخرف..
یاد اون روز تو دادگاه،طلاق مامان و بابا
قاضی:دوست داری بری با پدرت یا مادرت؟*
قطره اشکی روی گونه ام سُر خورد
+خانم...پارک؟
_بله؟(با فین فین)
+راستش...من اومدم بهتون بگم که...
راستش...پدرتون فوت کردند.
با این حرف گوشی از دستم افتاد و زانو زدم روی سرامیک های سرد...
لیسا:اونی نظرت راجب این پسره...
بعد دوید سمتم و با ترس گفت
لیسا:ا/ت....ا/ت...حالت خوبه؟
با چشمای کم سو بهش خیره شدم
_لیسا....بابام.،بابام.
گریه هام بیشتر اوج گرفت.
با اینکه همیشه ازش متنفر بودم...
ولی اون بازم پدر من بود...
*بعد از تموم شدن گریه هام*
لیسا:کی بهت خبر داد؟
همینطور که به جای نامعلومی خیره شده بودم گفتم
_دوست بابام..
لیسا:بهت تسلیت میگم ا/ت
بغلم کرد و دوتایی گریه کردیم
*پرش زمانی به شب*
با صدای زنگ اف اف به سمت در چرخیدم
لیسا:من باز میکنم.
با دیدن صحنه روبروش چشماش گرد شدند
_چیشده؟
بلند شدم و رفتم سمتش
منم با دیدن صحنه روبروم بهت زده خیره شدم
#پارت_۱۳
یاد تمام حرفاشون افتادم...
یاد اون حس مزخرف..
یاد اون روز تو دادگاه،طلاق مامان و بابا
قاضی:دوست داری بری با پدرت یا مادرت؟*
قطره اشکی روی گونه ام سُر خورد
+خانم...پارک؟
_بله؟(با فین فین)
+راستش...من اومدم بهتون بگم که...
راستش...پدرتون فوت کردند.
با این حرف گوشی از دستم افتاد و زانو زدم روی سرامیک های سرد...
لیسا:اونی نظرت راجب این پسره...
بعد دوید سمتم و با ترس گفت
لیسا:ا/ت....ا/ت...حالت خوبه؟
با چشمای کم سو بهش خیره شدم
_لیسا....بابام.،بابام.
گریه هام بیشتر اوج گرفت.
با اینکه همیشه ازش متنفر بودم...
ولی اون بازم پدر من بود...
*بعد از تموم شدن گریه هام*
لیسا:کی بهت خبر داد؟
همینطور که به جای نامعلومی خیره شده بودم گفتم
_دوست بابام..
لیسا:بهت تسلیت میگم ا/ت
بغلم کرد و دوتایی گریه کردیم
*پرش زمانی به شب*
با صدای زنگ اف اف به سمت در چرخیدم
لیسا:من باز میکنم.
با دیدن صحنه روبروش چشماش گرد شدند
_چیشده؟
بلند شدم و رفتم سمتش
منم با دیدن صحنه روبروم بهت زده خیره شدم
۲.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.