.یاقوت سیاه.part19.
"دوماه بعد"
#جیمین
_بازم غذاهارو پس داده؟
خدمتکار نگاهی بهم کرد و گفت
_بله ارباب ..
کلافه دستمو بردم داخله موهام ک رزی اومد توی اتاق و گفت
_اگه نارسیس بخواد همینطوری ادامه بده و هیچی نخوره و خودشو حبس کنه میمیره و این اتفاق به همین زودیا میفته باید کمکش کنی
با داد گفتم
_چیکار کنم رزی؟ازم میخای چیکار کنم الان چ کاری از دستم بر میاد ک بتونم انجامش بدم هااااااااااااااااااااااااااااااا؟
کلافه گفت
_الان وقت داد زدن نیست فقط برو پیشش شاید بتونی کاری کنی ..
درست میگفت از اینکه بشینم یجا این دست و اون دست کنم بهتره برم پیشش
بلندم شدم و به سمت اتاقش رفتم درو باز کردم ک دیدم رو تخت نشسته و داره گریه میکنه کنارش نشستم و گفتم
_عزیزم چرا گریه میکنی؟
برگشت به سمتم و گفت
_پدرم ولم کرد مادرم و داییم ترکم کردن روح سیاه وارده بدنم شده و با اینکه قدرت گرگینه ازم گرفته ولی هنوز داخلمه و داره ازم تقضیه میکنه کم مونده بمیرم ازم چ انتظاری داری جیمین؟
سرمو انداختم پایین گفتم
_نگران نباش همچی درست میشه بهت قول میدم
نیشخندی زد و گفت
_برم بمیرم بهتره
در اتاق باز شد و خدمتکاری اومد داخل
_ارباب عمتون اومده اینجا
از جام بلند شدمو گفتم
_چی...عمم؟
به نارسیس نگاه کردم ک با تعجب گفت
_چیشده؟
_فقط قایم شو
#جیمین
_بازم غذاهارو پس داده؟
خدمتکار نگاهی بهم کرد و گفت
_بله ارباب ..
کلافه دستمو بردم داخله موهام ک رزی اومد توی اتاق و گفت
_اگه نارسیس بخواد همینطوری ادامه بده و هیچی نخوره و خودشو حبس کنه میمیره و این اتفاق به همین زودیا میفته باید کمکش کنی
با داد گفتم
_چیکار کنم رزی؟ازم میخای چیکار کنم الان چ کاری از دستم بر میاد ک بتونم انجامش بدم هااااااااااااااااااااااااااااااا؟
کلافه گفت
_الان وقت داد زدن نیست فقط برو پیشش شاید بتونی کاری کنی ..
درست میگفت از اینکه بشینم یجا این دست و اون دست کنم بهتره برم پیشش
بلندم شدم و به سمت اتاقش رفتم درو باز کردم ک دیدم رو تخت نشسته و داره گریه میکنه کنارش نشستم و گفتم
_عزیزم چرا گریه میکنی؟
برگشت به سمتم و گفت
_پدرم ولم کرد مادرم و داییم ترکم کردن روح سیاه وارده بدنم شده و با اینکه قدرت گرگینه ازم گرفته ولی هنوز داخلمه و داره ازم تقضیه میکنه کم مونده بمیرم ازم چ انتظاری داری جیمین؟
سرمو انداختم پایین گفتم
_نگران نباش همچی درست میشه بهت قول میدم
نیشخندی زد و گفت
_برم بمیرم بهتره
در اتاق باز شد و خدمتکاری اومد داخل
_ارباب عمتون اومده اینجا
از جام بلند شدمو گفتم
_چی...عمم؟
به نارسیس نگاه کردم ک با تعجب گفت
_چیشده؟
_فقط قایم شو
۳.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳