وقتی بهت خیانت میکنه و...p3
#سناریو #استری_کیدز #فلیکس
*پارتای قبلی اوایل پیجه با همین عکس*
تمام مسیر اون حرف آخر توی مغزت تکرار میشد... یعنی اون واقعا هنوز عاشقت بود؟هنوز بهت فکر میکرد؟
کلید رو توی در انداختی و درو باز کردی
÷باباییییی
دخترت با ذوق به سمت پدرش رفت و مرد هم دختر رو محکم در آغوش کشید. با دیدن صحنه روبروت لبخندی زدی. مرد به سمتت اومد و بوسه ای روی لبات گذاشت.
= حالت چطوره عشقم؟
×خوبم فقط خیلی خستم...
به سمت کیفش رفت وچند دفترچه رو از کیفش بیرون کشید
= خب... پس فکر کنم این حالتو بهتر کنه
دفترچه هارو جلوت گرفت. چشمات از شدت خوشحالی برق زد،نگاهتو بهش دادی و با ذوق سوال کردی
× ویزا ها...اومد؟
سرشو تکون داد؛پریدی بغلش و گونشو بوسیدی
=برای هفته دیگه بلیط گرفتم،فکر کنم دیگه وقتشه یه زندگی جدید رو شروع کنیم ات
•گذشت زمان•
بعد خوابوندن دخترت روی تخت رفتی و دراز کشیدی؛فکر فلیکس هنوز از سرت بیرون نرفته بود... حتی خودتم نمیدونستی چرا انقدر بهش فکر میکنی. به خاطر خبری که چند ساعت پیش شنیدی عذاب وجدان گرفته بودی،قرار بود از اون کشور برای همیشه بری و اینکه اون پسر رو با حرفاش توی پارک تنها گذاشتی و جوابی بهش ندادی حس بدی بهت میداد. با صدای سئوک(همسرت) به خودت اومدی.
=حالت خوبه؟
×اوهوم
کنارت نشست و دستاتو گرفت
=فلیکس رو دیدی مگه نه؟
از این حرفش چشمات گرد شد،از حالت دراز کشیده در اومدی و روی تخت نشستی اما حرفی نزدی.
=یونا بهم گفت،چرا ازم پنهون کردی؟
×چیز مهمی نیست آخه
=پس چرا ذهنتو درگیر کرده؟
سکوت کردی،خودتم جواب اون سوال رو نمیدونستی. موهاتو پشت گوشت داد و با لبخند بهت نگاه کرد
=میدونم هنوز به خاطر اون روز عذاب وجدان داری ات؛مطمئنم اتفاق هایی هم که امروز بینتون افتاده شدت عذاب وجدانتو بیشتر کرده. و خب از اونجایی که ما داریم از این کشور میریم پس فکر کنم وقتشه باهاش حرف بزنی
با تعجب بهش نگاه کردی
×حرف بزنم؟
سرشو تکون داد
=میتونی براش نامه بنویسی...نظرت چیه؟
لبخندی زدی و سرتو به سینش چسبوندی،شروع کرد به نوازش موهات زیر لب دوستت دارم آرومی گفتی و جوابت هم همونطور گرفتی. بعد از چند ثانیه سکوت سئوک حرفی زد که باعث شد از توی آغوشش بیرون بیای
= ات... تو که دیگه بهش حسی نداری درسته؟
لبخندی زدی،اون حرف تورو لرزوند؛خیلی وقت بود که به جواب این سوال فکر میکردی اما حالا مطمئن بودی که جواب اون سوال چیه...
×معلومه که نه عزیزکم،من خیلی وقته قلبمو به تو باختم
•گذشت زمان،بعد از رفتن ات•
دیدن اسم اون دختر روی پاکت نامه قلبشو لرزوند،یعنی چی میتونست گفته باشه؟ به سرعت بازش کرد و شروع به خوندن کرد
*پارتای قبلی اوایل پیجه با همین عکس*
تمام مسیر اون حرف آخر توی مغزت تکرار میشد... یعنی اون واقعا هنوز عاشقت بود؟هنوز بهت فکر میکرد؟
کلید رو توی در انداختی و درو باز کردی
÷باباییییی
دخترت با ذوق به سمت پدرش رفت و مرد هم دختر رو محکم در آغوش کشید. با دیدن صحنه روبروت لبخندی زدی. مرد به سمتت اومد و بوسه ای روی لبات گذاشت.
= حالت چطوره عشقم؟
×خوبم فقط خیلی خستم...
به سمت کیفش رفت وچند دفترچه رو از کیفش بیرون کشید
= خب... پس فکر کنم این حالتو بهتر کنه
دفترچه هارو جلوت گرفت. چشمات از شدت خوشحالی برق زد،نگاهتو بهش دادی و با ذوق سوال کردی
× ویزا ها...اومد؟
سرشو تکون داد؛پریدی بغلش و گونشو بوسیدی
=برای هفته دیگه بلیط گرفتم،فکر کنم دیگه وقتشه یه زندگی جدید رو شروع کنیم ات
•گذشت زمان•
بعد خوابوندن دخترت روی تخت رفتی و دراز کشیدی؛فکر فلیکس هنوز از سرت بیرون نرفته بود... حتی خودتم نمیدونستی چرا انقدر بهش فکر میکنی. به خاطر خبری که چند ساعت پیش شنیدی عذاب وجدان گرفته بودی،قرار بود از اون کشور برای همیشه بری و اینکه اون پسر رو با حرفاش توی پارک تنها گذاشتی و جوابی بهش ندادی حس بدی بهت میداد. با صدای سئوک(همسرت) به خودت اومدی.
=حالت خوبه؟
×اوهوم
کنارت نشست و دستاتو گرفت
=فلیکس رو دیدی مگه نه؟
از این حرفش چشمات گرد شد،از حالت دراز کشیده در اومدی و روی تخت نشستی اما حرفی نزدی.
=یونا بهم گفت،چرا ازم پنهون کردی؟
×چیز مهمی نیست آخه
=پس چرا ذهنتو درگیر کرده؟
سکوت کردی،خودتم جواب اون سوال رو نمیدونستی. موهاتو پشت گوشت داد و با لبخند بهت نگاه کرد
=میدونم هنوز به خاطر اون روز عذاب وجدان داری ات؛مطمئنم اتفاق هایی هم که امروز بینتون افتاده شدت عذاب وجدانتو بیشتر کرده. و خب از اونجایی که ما داریم از این کشور میریم پس فکر کنم وقتشه باهاش حرف بزنی
با تعجب بهش نگاه کردی
×حرف بزنم؟
سرشو تکون داد
=میتونی براش نامه بنویسی...نظرت چیه؟
لبخندی زدی و سرتو به سینش چسبوندی،شروع کرد به نوازش موهات زیر لب دوستت دارم آرومی گفتی و جوابت هم همونطور گرفتی. بعد از چند ثانیه سکوت سئوک حرفی زد که باعث شد از توی آغوشش بیرون بیای
= ات... تو که دیگه بهش حسی نداری درسته؟
لبخندی زدی،اون حرف تورو لرزوند؛خیلی وقت بود که به جواب این سوال فکر میکردی اما حالا مطمئن بودی که جواب اون سوال چیه...
×معلومه که نه عزیزکم،من خیلی وقته قلبمو به تو باختم
•گذشت زمان،بعد از رفتن ات•
دیدن اسم اون دختر روی پاکت نامه قلبشو لرزوند،یعنی چی میتونست گفته باشه؟ به سرعت بازش کرد و شروع به خوندن کرد
۱۲.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.