Angel of life and death p3ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
(بعد از نیم ساعت )
دخترک در خونه رو باز کرد و وارد شد....کمی بیحال بود.
خرید هارو روی میز گذاشت که هیون به سرعت به سمتشون رفت
هیون :واووووو....همشون مال منههه
فلیکس در حالی که با تأسف سرش رو تکون میداد، نگاهش به تو که بی حال به سمت اتاقت رفتی و در رو بستی ، خورد.
هیون سر میز نشست و شروع کرد به خوردن از غذاش....فلیکس توی همون حالت به سمت اتاقت اومد و آروم تقی به در اتاق زد
فلیکس : میتونم بیام تو ؟
با صدای گرفته ای جواب داد :
آمه : هوم
فلیکس آروم در رو باز کرد که با دخترکی که روی تخت دراز کشیده بود ، مواجه شد.
وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست
فلیکس : خوبی ؟
دوباره با صدای گرفته ای جواب داد
آمه : آره....
فلیکس لبخندی زد
فلیکس : فکر کنم باید اینم بگم که...نمیتونی از فرشته ی محافظ چیزی رو مخفی کنی
دخترک آهی کشید
آمه : آه...خوب...نه...خوب نیستم
فلیکس همینطور که لبخندی بر لب داشت به سمتت اومد و دستش رو گذاشت روی پیشونیت
فلیکس : یکم سرما خوردی....درمانت میکنم
دخترک لبخند کمرنگی زد
آمه : ممنون
فلیکس آروم روی صندلی کنار تختت نشست و دستش رو روی دست دخترک گذاشت.
چشماش رو بست که باعث شد نور خفیفی بین دستای دخترک و خودش ایجاد بشه.
آروم دست دخترک رو نوازش میکرد که بعد از چند ثانیه ، آروم پلکاشو از هم فاصله داد و به صورت دخترک همینطور که لبخندی بر لب داشت ، نگاه کرد
فلیکس : بهتری ؟
دخترک که تعجب کرده بود آروم جواب داد : ا...آره
اما بعد لبخندی زد
آمه : ممنون
فلیکس لبخندی زد
فلیکس : بابت رفتار هیون متاسفم....نمیشه کاریش کرد.
آمه : عا..نه...اشکالی نداره....
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس : اون مثل من یک فرشته بود اما....
#فیکشن
#استری_کیدز
(بعد از نیم ساعت )
دخترک در خونه رو باز کرد و وارد شد....کمی بیحال بود.
خرید هارو روی میز گذاشت که هیون به سرعت به سمتشون رفت
هیون :واووووو....همشون مال منههه
فلیکس در حالی که با تأسف سرش رو تکون میداد، نگاهش به تو که بی حال به سمت اتاقت رفتی و در رو بستی ، خورد.
هیون سر میز نشست و شروع کرد به خوردن از غذاش....فلیکس توی همون حالت به سمت اتاقت اومد و آروم تقی به در اتاق زد
فلیکس : میتونم بیام تو ؟
با صدای گرفته ای جواب داد :
آمه : هوم
فلیکس آروم در رو باز کرد که با دخترکی که روی تخت دراز کشیده بود ، مواجه شد.
وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست
فلیکس : خوبی ؟
دوباره با صدای گرفته ای جواب داد
آمه : آره....
فلیکس لبخندی زد
فلیکس : فکر کنم باید اینم بگم که...نمیتونی از فرشته ی محافظ چیزی رو مخفی کنی
دخترک آهی کشید
آمه : آه...خوب...نه...خوب نیستم
فلیکس همینطور که لبخندی بر لب داشت به سمتت اومد و دستش رو گذاشت روی پیشونیت
فلیکس : یکم سرما خوردی....درمانت میکنم
دخترک لبخند کمرنگی زد
آمه : ممنون
فلیکس آروم روی صندلی کنار تختت نشست و دستش رو روی دست دخترک گذاشت.
چشماش رو بست که باعث شد نور خفیفی بین دستای دخترک و خودش ایجاد بشه.
آروم دست دخترک رو نوازش میکرد که بعد از چند ثانیه ، آروم پلکاشو از هم فاصله داد و به صورت دخترک همینطور که لبخندی بر لب داشت ، نگاه کرد
فلیکس : بهتری ؟
دخترک که تعجب کرده بود آروم جواب داد : ا...آره
اما بعد لبخندی زد
آمه : ممنون
فلیکس لبخندی زد
فلیکس : بابت رفتار هیون متاسفم....نمیشه کاریش کرد.
آمه : عا..نه...اشکالی نداره....
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس : اون مثل من یک فرشته بود اما....
۲۰.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.