پارت سوم :
پارت سوم :
بعد از اینکه جونگکوک رفت تو خونه سیو جون هم رفت منم وقتی وایساده بودم ببینم چی میگن دیدم سیو جون داره میاد سری قایم شدم
ا.ت بسه میدونم داشتی مارو نگاه میکردی بیا بیرون ( عصبی )
_ ببخشید نمی خواست...( با حرفش پرید وسط حرف من)
وایسا اصن تو کی بهش گفتی هااا من فکر کردم میخوای ادی باهاش حرف بزنی نه این که بگی ازت میترسه اصن کی بهش گفتی ؟؟
_ ببخشید حالا که ازت معذرت خواهی کرد بعدشم وقتی تو راه بودیم بهش پیام دادم .
سیو رفت تو منم باهاش رفتم
بعد چند ساعت وقت شام شد من رفتم نشستم که کوک اومد کنارم نشست وقتی داشتیم غذا میخوردیم نگاه های سنگین سیو رو حس کردم ولی محل ندادم که دیدم جونگکوک دستشو گذاشت روی رونام .
( تروخدا فقط با این یه دونه جمله نیاین تو کامنت ها بگید چرا اسم خودت رو گذاشتی آرمی چون بعضی ها اینجوری ان )
_ جونگکوک داری چیکار میکنی دستت رو برادر
جونگکوک : حرف نزن
_ اگه بر نداری به همه حتی سیو جون
میگم این کارو کردی
جونگکوک : هه جرعت داری بگو ببین چیکارت میکنم حتی به بابات میگم بعد مدرسه ها کجا میری ( نیشخند)
_ هی این چه ربطی داره
جونگکوک: ربط داره
_ از ترسش دیگه هیچی نگفتم چون هیکلش خیلی بزرگ بود معلوم هم بود که زورش زیاده منم از بچه کی ترسو بودم از همه چی میترسیدم واسه همین هیچی نگفتم .
( بعد که همه غذاشونو خوردن واسه خودشون رفتن یه گوشه و هر کاری میخواستن میکردن منم تو گوشیم بودم که جونگکوک بهم پیام داده )
جونگکوک : ا.ت برو تو اتاق باهات کار دارم
_ نمیام کارت رو همینجا بگو
جونگکوک : پس که اینطور هر جور راحتی
_ بعد چند ساعت همه خوابیده بودن که من تشنم شد پاشدم رفتم آشپزخونه تا آب بخورم که یه دستی محکم دستمو گرفت چون تاریک بود نمیتونستم ببینم کیه میخواستم جیغ بزنم که دستشو گذاشت جلو دهنم منو برد تو یکی از اتاقا
_ هی داری چیکار میکنی چرا اینجوری پرتم کردی دیوس هار و /فوش های سانسور شده / ( ا.ت تو این سنش خیلی بد دهنه ببخشید دیگه 🙏😐)
جونگکوک : خفه شو هرزه چجوری جرعت میکنی با من اینجوری حرف بزنی هاا ( عصبی )
_ برو گمشو بابا ( میخواستم از در برم بیرون که پرتم کرد رو تخت اومد روم )
_ هی تروخدا پاشو ببخشید دیگه باهات اینجوری حرف نمیزنم (بغض)
جونگکوک : چشم حتما اگه زیرم جون بدی شاید گذاشتم بری (خنده)
_ تمام قدرتم رو جمع کردم و با دستم محکم بهش ضربه زدن طوری که از رو تخت افتاد منم سریع از اتاق رفتم بیرون توی اتاقی که خوابیده بودم و چون تنها نخوابیده بودم و مامانم و سیو و بعضی از دخترا اونجا خوابیده بودن خیالم راحت شد چون حتی به خاطر آبروش نمیاد تو اتاق. سری دراز کشیدم و پتو رو انداختم سرم
#فیک#بی_تی_اس
بعد از اینکه جونگکوک رفت تو خونه سیو جون هم رفت منم وقتی وایساده بودم ببینم چی میگن دیدم سیو جون داره میاد سری قایم شدم
ا.ت بسه میدونم داشتی مارو نگاه میکردی بیا بیرون ( عصبی )
_ ببخشید نمی خواست...( با حرفش پرید وسط حرف من)
وایسا اصن تو کی بهش گفتی هااا من فکر کردم میخوای ادی باهاش حرف بزنی نه این که بگی ازت میترسه اصن کی بهش گفتی ؟؟
_ ببخشید حالا که ازت معذرت خواهی کرد بعدشم وقتی تو راه بودیم بهش پیام دادم .
سیو رفت تو منم باهاش رفتم
بعد چند ساعت وقت شام شد من رفتم نشستم که کوک اومد کنارم نشست وقتی داشتیم غذا میخوردیم نگاه های سنگین سیو رو حس کردم ولی محل ندادم که دیدم جونگکوک دستشو گذاشت روی رونام .
( تروخدا فقط با این یه دونه جمله نیاین تو کامنت ها بگید چرا اسم خودت رو گذاشتی آرمی چون بعضی ها اینجوری ان )
_ جونگکوک داری چیکار میکنی دستت رو برادر
جونگکوک : حرف نزن
_ اگه بر نداری به همه حتی سیو جون
میگم این کارو کردی
جونگکوک : هه جرعت داری بگو ببین چیکارت میکنم حتی به بابات میگم بعد مدرسه ها کجا میری ( نیشخند)
_ هی این چه ربطی داره
جونگکوک: ربط داره
_ از ترسش دیگه هیچی نگفتم چون هیکلش خیلی بزرگ بود معلوم هم بود که زورش زیاده منم از بچه کی ترسو بودم از همه چی میترسیدم واسه همین هیچی نگفتم .
( بعد که همه غذاشونو خوردن واسه خودشون رفتن یه گوشه و هر کاری میخواستن میکردن منم تو گوشیم بودم که جونگکوک بهم پیام داده )
جونگکوک : ا.ت برو تو اتاق باهات کار دارم
_ نمیام کارت رو همینجا بگو
جونگکوک : پس که اینطور هر جور راحتی
_ بعد چند ساعت همه خوابیده بودن که من تشنم شد پاشدم رفتم آشپزخونه تا آب بخورم که یه دستی محکم دستمو گرفت چون تاریک بود نمیتونستم ببینم کیه میخواستم جیغ بزنم که دستشو گذاشت جلو دهنم منو برد تو یکی از اتاقا
_ هی داری چیکار میکنی چرا اینجوری پرتم کردی دیوس هار و /فوش های سانسور شده / ( ا.ت تو این سنش خیلی بد دهنه ببخشید دیگه 🙏😐)
جونگکوک : خفه شو هرزه چجوری جرعت میکنی با من اینجوری حرف بزنی هاا ( عصبی )
_ برو گمشو بابا ( میخواستم از در برم بیرون که پرتم کرد رو تخت اومد روم )
_ هی تروخدا پاشو ببخشید دیگه باهات اینجوری حرف نمیزنم (بغض)
جونگکوک : چشم حتما اگه زیرم جون بدی شاید گذاشتم بری (خنده)
_ تمام قدرتم رو جمع کردم و با دستم محکم بهش ضربه زدن طوری که از رو تخت افتاد منم سریع از اتاق رفتم بیرون توی اتاقی که خوابیده بودم و چون تنها نخوابیده بودم و مامانم و سیو و بعضی از دخترا اونجا خوابیده بودن خیالم راحت شد چون حتی به خاطر آبروش نمیاد تو اتاق. سری دراز کشیدم و پتو رو انداختم سرم
#فیک#بی_تی_اس
۱.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.