پارت دوم :
پارت دوم :
ویو ا.ت : وسیله هامو جمع کردم رفتم پایین دیگه همه آماده بودن ولی سیو جون هنوز انگار یه استرسی داشت . رفتیم نشستیم تو ماشین .
م. ا.ت : سیو جون چیشده انگار ناراحتی یا ترسیدی ؟
+ نه چیزی نیست
_ من میدونم چشه میخواد بره عشقش رو ببینه واسه همین هیجان داره ( خنده )
+ سیو جون سرش رو برگردوند .
( بعد چند ساعت میخواستیم یه جا نگه داریم که غذا بخوریم یکم استراحت کنیم )
+سیو جون تا جونگکوک رو از پنجره دید در حالی که داره از ماشین میاد بیرون دید نشست سر جاش تکون نخورد .
_ هی چی شده برو بیرون دیگه گفتم باهاش حرف میزنم
+ میدونم ا.ت ولی وقتی که به لحظه نگاش کردم ترسیدم
مامان _ بابا . ا.ت : بچه ها چرا نمیاید بیرون ؟
+ نه چرا یه لح.ظه کار داریم ..الانن میایم ( لکنت )
_ تو دیگه خیلی ترسو ای گمشو بیرون الان فکر میکنن چی شده جونکوک هم داره بهت نگاه میکنه خاک بر سر
( از ماشین پیاده شد )
+ نه ا.ت وایسا اااا
_ اهمیت ندادم رفتم پیش دخترای فامیل
+ سیو جون از ماشین پیاده شد ( به همه سلام داد رفت یه گوشه نشست )
_ دیدم که جونگکوک رفت پیشش داشت دم گوشش یه چیزایی میگفت اهمیت ندادم گفتم .
( همه غذاشونو خوردن راه افتادن )
( بعد چند ساعت )
(رسیدیم به امارت بابای من که از پدرش بهش ارث رسیده .)
(همه وسایل هاشونو جمع کردن رفتیم تو خونه )
بعد چند ساعت خانوما داشتن غذا درست میکردن مردا هم تو بالکن بودن منو سیو جون هم کنار هم بودم که یهو جونگکوک اومد تو
جونگکوک : سیو جون بیا حیاط کارت دارم
+ باشه. الان میام
( اون هنوز نشسته بود )
_ هوی چرا نمیری ؟
+ خفه شو گوساله
( پاشد رفت تو حیاط منم از فضولیم رفتم دنبالش ببینم چی میگن )
+ چیه
جونگکوک : سیو میشه منو ببخشی ( ناراحت)
+ واسه چی ؟
جونگکوک : ا.ت بهم گفت که تو از اون موقع که باهم دعوا کردیم چقدر ناراحت شدی حتی گفت که از من میترسی
+ نه بخدا اون فقط یه دعوای معمولی بود که تموم شد
(جونگکوک سیو جونو تو بغلش گرفت و گردنشو بوسید و نیشخند من نفهمیدم این کارش واسه چی بود )
جونگکوک : هوم حالا شاید این کار این دختر احمق رو قانع کرد که دیگه بهم مشکوک نباشه اونا که نمیدونن من این دختر رو نمیخوام خواهرش رو میخوام ( نیشخند )
+ چیزی گفتی ؟؟
جونگکوک : نه گفتم چقدر دوست دارم و برام مهمی
+ سیو جون سرش رو انداخت پایین گونه هاش سرخ شد از خجالت
جونگکوک: خندید و رفت تو خونه
+ سیو جون هنوز تو حیاط وایساده بود و معلوم بود که عصبانیه و با من کار داره .
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه به نظرتون این دوتا پارت بد شدن من حتما پارت بعدی رو میترکونم و ممنون از حمایت هاتون🧸🙏
#فیک#بی_تی_اس
ویو ا.ت : وسیله هامو جمع کردم رفتم پایین دیگه همه آماده بودن ولی سیو جون هنوز انگار یه استرسی داشت . رفتیم نشستیم تو ماشین .
م. ا.ت : سیو جون چیشده انگار ناراحتی یا ترسیدی ؟
+ نه چیزی نیست
_ من میدونم چشه میخواد بره عشقش رو ببینه واسه همین هیجان داره ( خنده )
+ سیو جون سرش رو برگردوند .
( بعد چند ساعت میخواستیم یه جا نگه داریم که غذا بخوریم یکم استراحت کنیم )
+سیو جون تا جونگکوک رو از پنجره دید در حالی که داره از ماشین میاد بیرون دید نشست سر جاش تکون نخورد .
_ هی چی شده برو بیرون دیگه گفتم باهاش حرف میزنم
+ میدونم ا.ت ولی وقتی که به لحظه نگاش کردم ترسیدم
مامان _ بابا . ا.ت : بچه ها چرا نمیاید بیرون ؟
+ نه چرا یه لح.ظه کار داریم ..الانن میایم ( لکنت )
_ تو دیگه خیلی ترسو ای گمشو بیرون الان فکر میکنن چی شده جونکوک هم داره بهت نگاه میکنه خاک بر سر
( از ماشین پیاده شد )
+ نه ا.ت وایسا اااا
_ اهمیت ندادم رفتم پیش دخترای فامیل
+ سیو جون از ماشین پیاده شد ( به همه سلام داد رفت یه گوشه نشست )
_ دیدم که جونگکوک رفت پیشش داشت دم گوشش یه چیزایی میگفت اهمیت ندادم گفتم .
( همه غذاشونو خوردن راه افتادن )
( بعد چند ساعت )
(رسیدیم به امارت بابای من که از پدرش بهش ارث رسیده .)
(همه وسایل هاشونو جمع کردن رفتیم تو خونه )
بعد چند ساعت خانوما داشتن غذا درست میکردن مردا هم تو بالکن بودن منو سیو جون هم کنار هم بودم که یهو جونگکوک اومد تو
جونگکوک : سیو جون بیا حیاط کارت دارم
+ باشه. الان میام
( اون هنوز نشسته بود )
_ هوی چرا نمیری ؟
+ خفه شو گوساله
( پاشد رفت تو حیاط منم از فضولیم رفتم دنبالش ببینم چی میگن )
+ چیه
جونگکوک : سیو میشه منو ببخشی ( ناراحت)
+ واسه چی ؟
جونگکوک : ا.ت بهم گفت که تو از اون موقع که باهم دعوا کردیم چقدر ناراحت شدی حتی گفت که از من میترسی
+ نه بخدا اون فقط یه دعوای معمولی بود که تموم شد
(جونگکوک سیو جونو تو بغلش گرفت و گردنشو بوسید و نیشخند من نفهمیدم این کارش واسه چی بود )
جونگکوک : هوم حالا شاید این کار این دختر احمق رو قانع کرد که دیگه بهم مشکوک نباشه اونا که نمیدونن من این دختر رو نمیخوام خواهرش رو میخوام ( نیشخند )
+ چیزی گفتی ؟؟
جونگکوک : نه گفتم چقدر دوست دارم و برام مهمی
+ سیو جون سرش رو انداخت پایین گونه هاش سرخ شد از خجالت
جونگکوک: خندید و رفت تو خونه
+ سیو جون هنوز تو حیاط وایساده بود و معلوم بود که عصبانیه و با من کار داره .
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه به نظرتون این دوتا پارت بد شدن من حتما پارت بعدی رو میترکونم و ممنون از حمایت هاتون🧸🙏
#فیک#بی_تی_اس
۲.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.