ات:
ات:
از خواب بیدار شدم دیدم کوک منو بغل کرده
و داره بهم نگاه میکنه
ات: صبح بخیر.....ددی
کوک: صبح تو هم بخیر .. بیب
کوک: درد داری
ات: اره (مظلوم)
کوک: الان میبرمت حموم و دلت و ماساژ و بهت مسکن میدم تا حالت خوب شه
ات و براید استایل بغل کردم و گذاشتمش تو وان و رفتم پشتش نشستم و شروع کردم به ماساژ دادن دلش بعد از چند مین خودمو و ات و شستم و اومدیم بیرون براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و بهش یکی از لباسای خودمو بهش دادمو چون جسته ی ریزی داشته بود لباس براش بزرگ بود و تو تنش لش بود اما خیلی کیوت شده بود
کوک: خب بیا بریم صبحونه بخوریم بعدش بهت مسکن میدم بخوری ان دستاش و باز کرد و کوک هم بغلش کرد و بردتش پایین و ات رو روی ٱپن و خودم داشتم غذا درست میکردم و ات هم عین بچه کوچولو ها پاهاشو تکون میداد و بعد از غذا به ات میکن دادم و ات گفت
ام چیزه کوک
کوک: جانم
ات: الان چجوری به جیمین بگم
کوک: عشقم جیمین خودش از قصد توی بار به تو گفت که بیای بین پاهای من بشینی جیمین اولین کسی بود که گفت زودتر بهت بگم تا تورو از دست ندادم
ات: یعنی من جیمین و بگیرم میکشمش
کوک: جیمین بیچاره چیکار کرد اون بهم کمک کرد تا بهت بگم بجاش ازش باید تشکر کنی نه اینکه بکشیش
ات: اره فردا هم به لطف جیمین میای خواستگاریم
کوک : اره نمیدونستی میخوام بیام ازت خواستگاری کنم بعد از دانشگاه
ات: تا اونموقع اگه نمردیم باشه
دوسال بعد
الان منو کوک دوساله که باهم ازدواج کردیم و یه نینی دختر بدنیا اوردیم و جیمین هم از میا خوشش میومد ولی دیر بهش اعتراف کرد و الان نامزدن
منو کوک خیلی از زندگیمون راضیم و قراره یه نینی دیگه بیاد تو زندگیمون و به خانواده ی
ما اضافه بشه و جیمین هم قراره با میا عروسی کنن چون میا حاملس
ممنون که شاهد خوشبختی های زندگی ما بودید خدافظ
خب بچه ها اینم از این
موضوع فیک بعدی رو خودتون بگید اگه نگفتید یه فیک ازدواج اجباری میزارم
خیلی دوستون دارم بوس بهتون کیوت های من....❤❤
لایک❤بوس
از خواب بیدار شدم دیدم کوک منو بغل کرده
و داره بهم نگاه میکنه
ات: صبح بخیر.....ددی
کوک: صبح تو هم بخیر .. بیب
کوک: درد داری
ات: اره (مظلوم)
کوک: الان میبرمت حموم و دلت و ماساژ و بهت مسکن میدم تا حالت خوب شه
ات و براید استایل بغل کردم و گذاشتمش تو وان و رفتم پشتش نشستم و شروع کردم به ماساژ دادن دلش بعد از چند مین خودمو و ات و شستم و اومدیم بیرون براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و بهش یکی از لباسای خودمو بهش دادمو چون جسته ی ریزی داشته بود لباس براش بزرگ بود و تو تنش لش بود اما خیلی کیوت شده بود
کوک: خب بیا بریم صبحونه بخوریم بعدش بهت مسکن میدم بخوری ان دستاش و باز کرد و کوک هم بغلش کرد و بردتش پایین و ات رو روی ٱپن و خودم داشتم غذا درست میکردم و ات هم عین بچه کوچولو ها پاهاشو تکون میداد و بعد از غذا به ات میکن دادم و ات گفت
ام چیزه کوک
کوک: جانم
ات: الان چجوری به جیمین بگم
کوک: عشقم جیمین خودش از قصد توی بار به تو گفت که بیای بین پاهای من بشینی جیمین اولین کسی بود که گفت زودتر بهت بگم تا تورو از دست ندادم
ات: یعنی من جیمین و بگیرم میکشمش
کوک: جیمین بیچاره چیکار کرد اون بهم کمک کرد تا بهت بگم بجاش ازش باید تشکر کنی نه اینکه بکشیش
ات: اره فردا هم به لطف جیمین میای خواستگاریم
کوک : اره نمیدونستی میخوام بیام ازت خواستگاری کنم بعد از دانشگاه
ات: تا اونموقع اگه نمردیم باشه
دوسال بعد
الان منو کوک دوساله که باهم ازدواج کردیم و یه نینی دختر بدنیا اوردیم و جیمین هم از میا خوشش میومد ولی دیر بهش اعتراف کرد و الان نامزدن
منو کوک خیلی از زندگیمون راضیم و قراره یه نینی دیگه بیاد تو زندگیمون و به خانواده ی
ما اضافه بشه و جیمین هم قراره با میا عروسی کنن چون میا حاملس
ممنون که شاهد خوشبختی های زندگی ما بودید خدافظ
خب بچه ها اینم از این
موضوع فیک بعدی رو خودتون بگید اگه نگفتید یه فیک ازدواج اجباری میزارم
خیلی دوستون دارم بوس بهتون کیوت های من....❤❤
لایک❤بوس
۴.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.