فیک همسر کوک ف2 P1
بود و گذاشتش تو اتاقی که گفتنو رفت تو راه رو سالن که عضا رو دید و تهیونگ اومد بغلش کردم و داخل بغل کوک گریه میکرد
کوک: تهیونگ حالش خوب میشه«بغض»
دکتر از اتاق اومد بیرون
نامجون: آقای دکتر چیشده
دکتر: خوشبختانه حالشون خوله ولی باید استراحت کنه
«#نویسنده_گشاده خلاصه روزی و شوگا حالشون خوب شد که یه نفر به کوک زنگ زد»
......: های...
کوک: شما؟!
.....: اوووو ددی منو نمیشناسه؟!«لوس»
کوک: آیو؟!
آیو: پس کی ددی
کوک: آیو ما رابطمون خیلی وقته که تموم شده
آیو: امروز میای کافه همیشه گپمون وگرنه عکسای اون شب رو برای عشقت میفرستم
*قطع کرد*
کوک: الو...الو«عصبی»
ویو روزی
میخواستم برم پیش کوک دیدم داره با ینفر حرف میزنه که عصبی شد گف مجبورم برم بعد رفتم پیش بچه هاکه کوک هم بعد چند مین اومد و هممون رفتیم خونه که من له کوک گفتم میخوام برم بیرون و رفتم حاضر شدم و یه جا قایم شدم که کوک اومد بیرون و رفت تو ماشین حرکت کرد ولی تاکسی گیر نیمد پس دوییدم دنبالش ولی فهمیدم میره تو کدوم جاده پس یکم استراحت کردم
کوک ویو
رفتم کافه که آیو رو دیدم و اونجا نشستم
کوک: چی میخوای؟!
آیو: ددیمو«لوس»
کوک: خودتم میدونی من ازدواج کردم و زنمو خیلی خیلی دوست دارم
آیو: یعنی الان میری
کوک: آره
آیو: حداقل یه بقل خدافظی میدی
و آیو کوک رو بغل کرد و یهویی لب کوک رو بوسید که همون لحظه.......
من با خماریام برگشتم🙂😂💔
شرط
20ل
20ک
کوک: تهیونگ حالش خوب میشه«بغض»
دکتر از اتاق اومد بیرون
نامجون: آقای دکتر چیشده
دکتر: خوشبختانه حالشون خوله ولی باید استراحت کنه
«#نویسنده_گشاده خلاصه روزی و شوگا حالشون خوب شد که یه نفر به کوک زنگ زد»
......: های...
کوک: شما؟!
.....: اوووو ددی منو نمیشناسه؟!«لوس»
کوک: آیو؟!
آیو: پس کی ددی
کوک: آیو ما رابطمون خیلی وقته که تموم شده
آیو: امروز میای کافه همیشه گپمون وگرنه عکسای اون شب رو برای عشقت میفرستم
*قطع کرد*
کوک: الو...الو«عصبی»
ویو روزی
میخواستم برم پیش کوک دیدم داره با ینفر حرف میزنه که عصبی شد گف مجبورم برم بعد رفتم پیش بچه هاکه کوک هم بعد چند مین اومد و هممون رفتیم خونه که من له کوک گفتم میخوام برم بیرون و رفتم حاضر شدم و یه جا قایم شدم که کوک اومد بیرون و رفت تو ماشین حرکت کرد ولی تاکسی گیر نیمد پس دوییدم دنبالش ولی فهمیدم میره تو کدوم جاده پس یکم استراحت کردم
کوک ویو
رفتم کافه که آیو رو دیدم و اونجا نشستم
کوک: چی میخوای؟!
آیو: ددیمو«لوس»
کوک: خودتم میدونی من ازدواج کردم و زنمو خیلی خیلی دوست دارم
آیو: یعنی الان میری
کوک: آره
آیو: حداقل یه بقل خدافظی میدی
و آیو کوک رو بغل کرد و یهویی لب کوک رو بوسید که همون لحظه.......
من با خماریام برگشتم🙂😂💔
شرط
20ل
20ک
۶.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.