ستآࢪة ی مں٭
ستآࢪةی مں٭
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟾
"کوک"
رفتم تو اتاق و دیدم هانا داره با فیلم ترسناک گریه میکنه
+دلم عرر براش عرر میسوزه عرر
نشستم رو دوتا پام و دوتا دستامو گذاشتم رو شونه هاش
_دلت برا کی میسوزه؟
یهویی حمله کرد سمتم و با پا زد تو اونجایی که نباید میزد
+جیغغغغغغغغغغغ
_سقط شدم...
+وایی کوکی تو بودی ببخشید واقعا ببخشید خوبییی؟
_اشکال نداره...فقط عاخخ ازین به بعد فیلم ترسناک نبین(بدبخت زنت با پا زده ناکارت کرده میگی اشکال نداره؟برنامه کنکله برادر با پا برو تو حلقشش🤡)
پاشدیم و باهم رفتیم تو اتاق نشیمن
من نشستم کنار تهیونگ و هانا نشست رو پام
~عمو تهیونگگگگ
*بیا بلیم بازی بازی!
~قایم موشک بازی!
_ته ته دو دقه دیگه نری تیکه پارت میکنن
"باشه باشه اومدم بریم بازی"
~آخجوننننن
*هولاااااااااا
تهیونگ رفت با بچه ها بازی کنه و منو هانا همونجوری نشستیم رو مبل
+ماعم بریم بازی؟
_چی بازی؟
+امممم هیچی بشین بیخیال
_چی خبببب
+هیچی یادم اومد هم تو ناکار شدی هم من پر**یودم
_یعنی خاااک تو سر منحرفت
"هانا"
بچه ها رفتن با تهیونگ بازی کنن
منم نشسته بودم رو پای جونگکوک و داشتم فیلم میدیدم
کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
هنوز ده دقیقه نگذشته بود که با صدای جیغـه رزی از خواب پریدم
چشمامو باز کردم و دیدم رزی و یجی جلوی پنجره وایسادن
جونگکوک با ترس رفت پیششون و گفت: "چیشده؟"
*بابایی نگاااااا داره برف میاد!!
_واییی ترسوندیم بچههه
وقتی خیالم راحت شد که چیزی نشده دوباره چشمامو بستم و خوابم رفت..
"کوک"
تهیونگ رفت و بچه ها هم خوابیدن
من رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم گشنه نخوابم که چشمم به هانا افتاد
روی مبل خوابش رفته بود
رفتم پیشش نشستم و سرشو نوازش کردم
بعدش بلندش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش رو تخت(نه به ذهن منحرف)
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟾
"کوک"
رفتم تو اتاق و دیدم هانا داره با فیلم ترسناک گریه میکنه
+دلم عرر براش عرر میسوزه عرر
نشستم رو دوتا پام و دوتا دستامو گذاشتم رو شونه هاش
_دلت برا کی میسوزه؟
یهویی حمله کرد سمتم و با پا زد تو اونجایی که نباید میزد
+جیغغغغغغغغغغغ
_سقط شدم...
+وایی کوکی تو بودی ببخشید واقعا ببخشید خوبییی؟
_اشکال نداره...فقط عاخخ ازین به بعد فیلم ترسناک نبین(بدبخت زنت با پا زده ناکارت کرده میگی اشکال نداره؟برنامه کنکله برادر با پا برو تو حلقشش🤡)
پاشدیم و باهم رفتیم تو اتاق نشیمن
من نشستم کنار تهیونگ و هانا نشست رو پام
~عمو تهیونگگگگ
*بیا بلیم بازی بازی!
~قایم موشک بازی!
_ته ته دو دقه دیگه نری تیکه پارت میکنن
"باشه باشه اومدم بریم بازی"
~آخجوننننن
*هولاااااااااا
تهیونگ رفت با بچه ها بازی کنه و منو هانا همونجوری نشستیم رو مبل
+ماعم بریم بازی؟
_چی بازی؟
+امممم هیچی بشین بیخیال
_چی خبببب
+هیچی یادم اومد هم تو ناکار شدی هم من پر**یودم
_یعنی خاااک تو سر منحرفت
"هانا"
بچه ها رفتن با تهیونگ بازی کنن
منم نشسته بودم رو پای جونگکوک و داشتم فیلم میدیدم
کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
هنوز ده دقیقه نگذشته بود که با صدای جیغـه رزی از خواب پریدم
چشمامو باز کردم و دیدم رزی و یجی جلوی پنجره وایسادن
جونگکوک با ترس رفت پیششون و گفت: "چیشده؟"
*بابایی نگاااااا داره برف میاد!!
_واییی ترسوندیم بچههه
وقتی خیالم راحت شد که چیزی نشده دوباره چشمامو بستم و خوابم رفت..
"کوک"
تهیونگ رفت و بچه ها هم خوابیدن
من رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم گشنه نخوابم که چشمم به هانا افتاد
روی مبل خوابش رفته بود
رفتم پیشش نشستم و سرشو نوازش کردم
بعدش بلندش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش رو تخت(نه به ذهن منحرف)
۲.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.