ستآࢪة ی مں٭
ستآࢪةی مں٭
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت: ۱۳
پخخخ پخخخخ اهم اهم
«فردا صبح»
"جونگکوک"
بعد از پوشیدن لباسام پتو رو روی بدن سفید هانا کشیدم و از اتاق رفتم بیرون
~آپااااااااااااااااااااااااااااااا
*من گشنمههههههههههه
_پدصگا چرا انقد زود پاشدیددددد شما دوساعت دیگه مهدکودکتون شروع میشههههه
~الان به خودت توهین کردی!؟
_نه چی منظورم این بود که...-
*تو گفتی پدصگ،تنها پدر ما خودتی!
~پس در نتیجه تو به خودت توهین کردی
_خدایا منو موز کن..
به بچه ها صبحانه دادم و بردمشون مهدکودک
بعد خودم برگشتم خونه لباس عوض کردم و نشستم رو کاناپه
"هانا"
با درد شدیدی توی کمرم از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی
وقتی اومدم بیرون با کوک مواجه شدم که نشسته بود رو تخت و داشت با گوشهی پتو بازی میکرد
معلوم بود از یه چیزی ناراحته ولی نمیدونستم چی
پس کنارش نشستم و دستشو گرفتم
+چیشده کوکیم؟
_خیلی درد داری؟
+یااا لازم نیست ناراحت باشی...من خوبم
_نه نیستی.بشین.میرم برات صبحونه بیارم..
+کوکیا بیا ای...-
"جونگکوک"
پاشدم رفتم تو آشپزخونه و برای هانا تخم مرغ آبپز پوست کندم و با یه لیوان آبمیوه گذاشتم توی یه سینی و میخواستم براش ببرم که دیدم وایساده جلوی ٱپن و داره منو نگاه میکنه
_یااااا چرا اومدی...برو بشیننن
با قیافه مظلوم بهش نگاه کردم و اون در جواب لبخندی زد و نشست روی کاناپه
منم خندهی ریزی کردم و سینی رو براش بردم
+ممنون بابت غذا!:)
_*لبخند*.بخور:)
"هانا"
بعد از خوردن صبحونه ام رفتم توی اتاق و لباسامو عوض کردم و آرایش ملایمی کردم و آماده شدم که برم سرکار
+کوکیا مشکلی نداری تو خونه تنها بمونی؟
_من که تنها نمیمونم!
+منظورت چیه؟
_میفهمی
+یا هفت جد بنگتن چیکار میخوای بکنی؟
_برو دیرت شد
+نیام خونه ببینم دوستاتو آوردی ها!
_دیرت شددددد
+من رفتم
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت: ۱۳
پخخخ پخخخخ اهم اهم
«فردا صبح»
"جونگکوک"
بعد از پوشیدن لباسام پتو رو روی بدن سفید هانا کشیدم و از اتاق رفتم بیرون
~آپااااااااااااااااااااااااااااااا
*من گشنمههههههههههه
_پدصگا چرا انقد زود پاشدیددددد شما دوساعت دیگه مهدکودکتون شروع میشههههه
~الان به خودت توهین کردی!؟
_نه چی منظورم این بود که...-
*تو گفتی پدصگ،تنها پدر ما خودتی!
~پس در نتیجه تو به خودت توهین کردی
_خدایا منو موز کن..
به بچه ها صبحانه دادم و بردمشون مهدکودک
بعد خودم برگشتم خونه لباس عوض کردم و نشستم رو کاناپه
"هانا"
با درد شدیدی توی کمرم از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی
وقتی اومدم بیرون با کوک مواجه شدم که نشسته بود رو تخت و داشت با گوشهی پتو بازی میکرد
معلوم بود از یه چیزی ناراحته ولی نمیدونستم چی
پس کنارش نشستم و دستشو گرفتم
+چیشده کوکیم؟
_خیلی درد داری؟
+یااا لازم نیست ناراحت باشی...من خوبم
_نه نیستی.بشین.میرم برات صبحونه بیارم..
+کوکیا بیا ای...-
"جونگکوک"
پاشدم رفتم تو آشپزخونه و برای هانا تخم مرغ آبپز پوست کندم و با یه لیوان آبمیوه گذاشتم توی یه سینی و میخواستم براش ببرم که دیدم وایساده جلوی ٱپن و داره منو نگاه میکنه
_یااااا چرا اومدی...برو بشیننن
با قیافه مظلوم بهش نگاه کردم و اون در جواب لبخندی زد و نشست روی کاناپه
منم خندهی ریزی کردم و سینی رو براش بردم
+ممنون بابت غذا!:)
_*لبخند*.بخور:)
"هانا"
بعد از خوردن صبحونه ام رفتم توی اتاق و لباسامو عوض کردم و آرایش ملایمی کردم و آماده شدم که برم سرکار
+کوکیا مشکلی نداری تو خونه تنها بمونی؟
_من که تنها نمیمونم!
+منظورت چیه؟
_میفهمی
+یا هفت جد بنگتن چیکار میخوای بکنی؟
_برو دیرت شد
+نیام خونه ببینم دوستاتو آوردی ها!
_دیرت شددددد
+من رفتم
۲.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.