داشتیم میرفتیم خونه و حرف میزدیم که دوباره حالش بد شد برد
داشتیم میرفتیم خونه و حرف میزدیم که دوباره حالش بد شد بردمش بیمارستان و خب با جوابی که بهم دادن جوری خوشحال شدم که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم
گفتن ایکو حامله است (نویسنده:یا حضرت پشم😳)خب بعدش زنگ زدم به مامان بابا گفتم و اونام به مامان بابای ایکو گفتن
شب قرار بود با خوانواده ایکو و من باهم شام بخوریم و درباره یه سری چیزا حرف بزنیم ایکو اومد و راه افتادیم به سمت خونه قرار بود چند وقت دیگه بیایم ببینیم دختره یا پسر
(یک سال بعد از زبا ایکو بچشون دختر شد)
داشتم تامیکو رو میبردم پیش کائورو
_____________________☆_☆_☆_☆_☆
پایان پارت ده
من هیچ مسئولیت راجب این پارت نمیپذیرم 😂😂😂
گفتن ایکو حامله است (نویسنده:یا حضرت پشم😳)خب بعدش زنگ زدم به مامان بابا گفتم و اونام به مامان بابای ایکو گفتن
شب قرار بود با خوانواده ایکو و من باهم شام بخوریم و درباره یه سری چیزا حرف بزنیم ایکو اومد و راه افتادیم به سمت خونه قرار بود چند وقت دیگه بیایم ببینیم دختره یا پسر
(یک سال بعد از زبا ایکو بچشون دختر شد)
داشتم تامیکو رو میبردم پیش کائورو
_____________________☆_☆_☆_☆_☆
پایان پارت ده
من هیچ مسئولیت راجب این پارت نمیپذیرم 😂😂😂
۱.۳k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.