آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۲۷
خرید هامو بیرون آوردم و تا زده گذاشتم تو کشو و کمد،و بعد از اینکه روتین پوستی و مسواک زدن رو انجام دادم دراز کشیدم
رو تخت و چشمامو بستم
*صبح*
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
_الو
+الوو...ا/ت...
_چیه؟
+منم لیسا...بیا این در لامصب ات رو باز کن
_باشه...*خمیازه*
پتو رو کنار زدم و رفتم پایین در رو باز کردم
اینجا یه خدمه کم داشت...
باید دنبال یه خدمه خوب باشم
یه خدمه که همه کارامو انجام بده
تا در رو باز کردم صدای جیغ جیغای لیسا
کل حیاط رو برداشت
_آههه...تو هم سر صبحی این این مرغو خروسا قد قد میکنی؟
لیسا:یک ساعته پشت درم..مردم از سرما
بعد خانوم تو گرما ورداشته واس من خوابیده
_چیکار داشتی؟
لیسا:اومدم بت سر بزنم دیه
_یجی رو براچی نیاوردی؟
لیسا:بخاطر همین اومدم...بشین حرف بزنیم
_بده یا خوب؟
لیسا:جفت اش..
_خب بگو
لیسا:غیبت که بدون قهوه و خوراکی حال نمیده...پاشو یه قهوه برام بیار کل داستانو بت بگم
_نوکر بابات سیاه بود..پاشو خودت برو
لیسا:ملت دوست دارن...ما هم دوست داریم
بی اهمیت بهش رفتم روشویی و بعد از کارای مربوطه<شستن دست و صورت،مسواک زدن،رسیدن به پوست>
دوباره اومدم سالن پذیرایی و نشستم جای لیسا
لیسا:اون همه بابات برات ارث گذاشته بود
براچی یه باغ نخریدی هم فال بود هم تماشا
_دلت خوشه ها...من یک نفر چرا باید
تو همچین خونه ای زندگی کنم
لیسا:مام میومدیم و اونجا خب
#پارت_۲۷
خرید هامو بیرون آوردم و تا زده گذاشتم تو کشو و کمد،و بعد از اینکه روتین پوستی و مسواک زدن رو انجام دادم دراز کشیدم
رو تخت و چشمامو بستم
*صبح*
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
_الو
+الوو...ا/ت...
_چیه؟
+منم لیسا...بیا این در لامصب ات رو باز کن
_باشه...*خمیازه*
پتو رو کنار زدم و رفتم پایین در رو باز کردم
اینجا یه خدمه کم داشت...
باید دنبال یه خدمه خوب باشم
یه خدمه که همه کارامو انجام بده
تا در رو باز کردم صدای جیغ جیغای لیسا
کل حیاط رو برداشت
_آههه...تو هم سر صبحی این این مرغو خروسا قد قد میکنی؟
لیسا:یک ساعته پشت درم..مردم از سرما
بعد خانوم تو گرما ورداشته واس من خوابیده
_چیکار داشتی؟
لیسا:اومدم بت سر بزنم دیه
_یجی رو براچی نیاوردی؟
لیسا:بخاطر همین اومدم...بشین حرف بزنیم
_بده یا خوب؟
لیسا:جفت اش..
_خب بگو
لیسا:غیبت که بدون قهوه و خوراکی حال نمیده...پاشو یه قهوه برام بیار کل داستانو بت بگم
_نوکر بابات سیاه بود..پاشو خودت برو
لیسا:ملت دوست دارن...ما هم دوست داریم
بی اهمیت بهش رفتم روشویی و بعد از کارای مربوطه<شستن دست و صورت،مسواک زدن،رسیدن به پوست>
دوباره اومدم سالن پذیرایی و نشستم جای لیسا
لیسا:اون همه بابات برات ارث گذاشته بود
براچی یه باغ نخریدی هم فال بود هم تماشا
_دلت خوشه ها...من یک نفر چرا باید
تو همچین خونه ای زندگی کنم
لیسا:مام میومدیم و اونجا خب
۲.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.