فرشته کوچولوم پارت ۱۰
(هفته بعد)
لباس هامو گذاشتم تو چمدون و از اتاق در اومدم جاستین خدمتکار شخصیم اومد سمتم و چمدونم رو گرفت رو رفت منم به سمت اسانسور رفتم
......
کوک: خب اماده ای بریم؟
ات: اهوم بریم
ی هفته از اون ماجرا میگذره هنوزم تو شوکم ولی انگار بابا فراموش کرده چون تو اون اتفاق مست بود ولی اون گفت فراموش نمی کنه هوف ولش دیگه باید بیخیال بشم
سوار ماشین شدیم منو بابا پشت نشستیم کنار هم
راننده شروع کرد به رانندگی چون راهمون به فرودگاه دور بود تصمیم گرفتم بخوابم
دو ساعت............
کوک: ات بلند شو رسیدیم فرودگاه
ات: اه( خمیازه ) باشه بابا
از ماشین پیاده شدیم راننده چمدون هامون رو از صندوق دراورد و گذاشت رو چرخ باربری
نیم ساعت نشستیم تا بلاخره پروازه مارو اعلام کردن
بعد کلی بازرسی و چک کردن سوار هواپیما شدیم چون اولین بارم بود یکم استرس داشتم ولی نمی خواستم به بابا بروز بدم
انگار بابا متوجه یکم ترسم شده بود اروم دستاش رو گذاشت رو دستام ی لحظه شوکه شدم قلبم بازم مثل اون اتفاق تن تن میزد بلاخره خودم رو اروم کردم
سه ساعت بعد( بچه ها از کره تا شهر پاریس چند ساعت راه هست؟🗿🗿)
خیلی ذوق دارم همین که دوباره از ایست بازرسی ها و کلی مکافات رد شدیم ی جیغ بلند زدم
بابا داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
کوک: یعنی انقد ذوق داری. با خنده
ات: معلومه این بهترین سوار دنیا هست من واقعا واسه پاریس جون میدم
کوک: بسه خوش زبون حالا بیا بریم اینجا تازه اولشه
ات: چشم بریم ... راستی بابا با چی میخوایم بریم هتل؟
کوک: ی راننده اومده دنبالمون الانم رسیده بدو بریم
ات : باش
نیم ساعت بعد( دارم هی میرم جلو نمیخوام چیزای کسل کننده بگم تو رمان چون تو این ساعت ها که میگم اتفاق خاصی نمیوفته )
رسیدیم هتل بابا کارای هتل رو انجام داد
......
من رفتم سمت اتاق خودم بابا هم رفت سمت اتاق خودش( چیه توقع داشتی الان بگم اتاق هاشون یکی بود 🗿🤡)
تصمیم گرفتم اول یکم بخوابم بعد پاشم کارام رو انجام بدم
سه ساعت بعد... ساعت ۱۴:۳۰ دقیقه
از خواب بیدار شدم ساعت دو بود موبایلم رو چک کردم دیدم بابا چند بار بهم زنگ زده زود بهش زنگ زدم که جواب داد
کوک: معلومه داری چیکار میکنی یک ساعته دارم زنگ میزنم فقد
ات: ببخشید بابا خواب بودم
کوک: هوف.... اشکال نداره الانم پاشو زود اماده شو میخوایم بریم به سمت اون سالن تئاتر واسه تمرین
ات: چشم الان زود میام
کوک: خوبه نیم ساعت وقت داری منم تو لابی هتل هستم
ات: باشه فعلا
زود گوشی رو قط کردم و بدوبدو به مست حموم رفتم ده دقیقه ای در اومدم
به سمت میز رفتم و چمدونم رو باز کردم زود ی میکاپ ساده کردم و از اون طرف هم زود اماده شدم
وسایل تمرین هم برداشتم و بدوبدو به سمت در اتاق رفتم
...
لباس هامو گذاشتم تو چمدون و از اتاق در اومدم جاستین خدمتکار شخصیم اومد سمتم و چمدونم رو گرفت رو رفت منم به سمت اسانسور رفتم
......
کوک: خب اماده ای بریم؟
ات: اهوم بریم
ی هفته از اون ماجرا میگذره هنوزم تو شوکم ولی انگار بابا فراموش کرده چون تو اون اتفاق مست بود ولی اون گفت فراموش نمی کنه هوف ولش دیگه باید بیخیال بشم
سوار ماشین شدیم منو بابا پشت نشستیم کنار هم
راننده شروع کرد به رانندگی چون راهمون به فرودگاه دور بود تصمیم گرفتم بخوابم
دو ساعت............
کوک: ات بلند شو رسیدیم فرودگاه
ات: اه( خمیازه ) باشه بابا
از ماشین پیاده شدیم راننده چمدون هامون رو از صندوق دراورد و گذاشت رو چرخ باربری
نیم ساعت نشستیم تا بلاخره پروازه مارو اعلام کردن
بعد کلی بازرسی و چک کردن سوار هواپیما شدیم چون اولین بارم بود یکم استرس داشتم ولی نمی خواستم به بابا بروز بدم
انگار بابا متوجه یکم ترسم شده بود اروم دستاش رو گذاشت رو دستام ی لحظه شوکه شدم قلبم بازم مثل اون اتفاق تن تن میزد بلاخره خودم رو اروم کردم
سه ساعت بعد( بچه ها از کره تا شهر پاریس چند ساعت راه هست؟🗿🗿)
خیلی ذوق دارم همین که دوباره از ایست بازرسی ها و کلی مکافات رد شدیم ی جیغ بلند زدم
بابا داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
کوک: یعنی انقد ذوق داری. با خنده
ات: معلومه این بهترین سوار دنیا هست من واقعا واسه پاریس جون میدم
کوک: بسه خوش زبون حالا بیا بریم اینجا تازه اولشه
ات: چشم بریم ... راستی بابا با چی میخوایم بریم هتل؟
کوک: ی راننده اومده دنبالمون الانم رسیده بدو بریم
ات : باش
نیم ساعت بعد( دارم هی میرم جلو نمیخوام چیزای کسل کننده بگم تو رمان چون تو این ساعت ها که میگم اتفاق خاصی نمیوفته )
رسیدیم هتل بابا کارای هتل رو انجام داد
......
من رفتم سمت اتاق خودم بابا هم رفت سمت اتاق خودش( چیه توقع داشتی الان بگم اتاق هاشون یکی بود 🗿🤡)
تصمیم گرفتم اول یکم بخوابم بعد پاشم کارام رو انجام بدم
سه ساعت بعد... ساعت ۱۴:۳۰ دقیقه
از خواب بیدار شدم ساعت دو بود موبایلم رو چک کردم دیدم بابا چند بار بهم زنگ زده زود بهش زنگ زدم که جواب داد
کوک: معلومه داری چیکار میکنی یک ساعته دارم زنگ میزنم فقد
ات: ببخشید بابا خواب بودم
کوک: هوف.... اشکال نداره الانم پاشو زود اماده شو میخوایم بریم به سمت اون سالن تئاتر واسه تمرین
ات: چشم الان زود میام
کوک: خوبه نیم ساعت وقت داری منم تو لابی هتل هستم
ات: باشه فعلا
زود گوشی رو قط کردم و بدوبدو به مست حموم رفتم ده دقیقه ای در اومدم
به سمت میز رفتم و چمدونم رو باز کردم زود ی میکاپ ساده کردم و از اون طرف هم زود اماده شدم
وسایل تمرین هم برداشتم و بدوبدو به سمت در اتاق رفتم
...
۳.۶k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.