کلبه
امیلی در سکون وحشتناک یک جنگل مهتابی به یک کلبه فراموش شده که در اعماق درختان پنهان شده بود برخورد کرد. کنجکاوی او را به داخل کشاند. هوای داخل کلبه از بوی پوسیدگی سنگین بود. امیلی در حالی که اتاقک های کم نور را بررسی میکرد، عکسهای محو شدهای را روی دیوار پیدا کرد که اشارهای به گذشتهای دلخراش داشت. عکس هایی قدیمی از افرادی که احتمالا ساکنین قدیمی کلبه بودند و مدت ها از مردنشان گذشته بود. نگاه افراد داخل عکس ها حاکی و از ترس و اضطراب بود. انگار همه آنها از چیزی اهریمنی وحشت داشتند. حس بدی به امیلی دست داد اما قبل از اینکه بتواند فرار کند، احساس کرد که دست سردی روی شانهاش فشار مییابد، و با لرز به سمت عقب چرخید - در بالای همه عکس ها می توانست عکس خودش را ببیند که انگار از وحشت سر جای خود میخکوب شده بود ...
-‐-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
-‐-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
۴.۰k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.