+چی باعث شده فک کنی بی احساسن؟
+چی باعث شده فک کنی بی احساسن؟
_خوببب...چه میدونم چرا تو مودت عوض شد
+هیچی همین طوری
_کوک داره دیرم میشه،باید برم
+اوکی
_فردا برات لباس هارو برمیگردونم
+نه بابا،،،بیا برسومت
_دور که نیست دیوونه
+اه...قاطی کردم(خنده)
_اوکی پس بای...اها داشت یادم میرفت اینجا باش من میرم تبقه ی بالا لباسام رو بیارم
+اوکی
رفتم بالا داشتم دمباله لباسام میگشتم
_اههه کجاستتت چرا گم شدهههه
_او اونجاست،،هوم لباسم چطوری رفته پیشه کلکسون(کالکسیون؟؟)مشروب های کوک
لباسام رو برداشتم وختی سرمو بلد کردم شونم خورد به یکی از مشروب هاش تو نستم که بگیرمش تا نشکنه ولی سرش افتاد و یه خورده از مشروب ریخت
_اه گندش بزنم.....،،،،،،،،،،،،،،،،،،......ا...ین..بو..؟؟....بوی خونه!!!...بوی مشروب که اینجوری نیست....
یه خوردشو روی زبونم گذاشتم ولی با طعمش دنیا روی سرم خراب شد،،اشکام بی اختیار سرازیر میشدن،و دستام عینه چی میلرزید،
_ک...کوک...؟؟؟...همون...خوناشامه...که برادمو کشت....؟؟؟
_ن...نه...نهامکان نداره....هق...لعنت بهش....من...عاشقه قاتل برادرم شدم....
نمیتونستم باور کنم من تو این مدت یه حس های نسبت به کوک پیدا کرده بودم ولی اون کسیه که من میخاستم انتقامه برادرمو ازش بگیرم
شیشه رو سره جاش گذاشتمو با لباسی که دستم بود خونی که زمین بودو تمیز کردم که صدای کوک بلد شد
+یجیییی....پیداش نکردییی؟؟؟(داد تا بشنوه)
_اهه...چرا....پیدا کردم....الان میام(داد،تا بشنوه)
رفتمو شیشه مشروب های دیگه رو هم بو کردم اما اونام خون بودن،،،نمیتونستم باور کنم
اشکام رو پاک کردمو سعی کردم خودمو عادی نشون بدم..از پله ها پایین اومدم دیدم اونم کتشو پوشیده
_م..میای..خونم که به خونت...
+میدونم....فقط میخام بیرون باهم حرف بزنیم
_ح..حرف..؟؟..باشه...
رفتیم بیرون سعی میکردم ترس و گریم رو کنترل کنم اما واقعن سخت بود
_خوببب...رسیدم
+یجی...
_ب....بله
+من...واقعن.......عاشقتم...
پارت۱۷
_خوببب...چه میدونم چرا تو مودت عوض شد
+هیچی همین طوری
_کوک داره دیرم میشه،باید برم
+اوکی
_فردا برات لباس هارو برمیگردونم
+نه بابا،،،بیا برسومت
_دور که نیست دیوونه
+اه...قاطی کردم(خنده)
_اوکی پس بای...اها داشت یادم میرفت اینجا باش من میرم تبقه ی بالا لباسام رو بیارم
+اوکی
رفتم بالا داشتم دمباله لباسام میگشتم
_اههه کجاستتت چرا گم شدهههه
_او اونجاست،،هوم لباسم چطوری رفته پیشه کلکسون(کالکسیون؟؟)مشروب های کوک
لباسام رو برداشتم وختی سرمو بلد کردم شونم خورد به یکی از مشروب هاش تو نستم که بگیرمش تا نشکنه ولی سرش افتاد و یه خورده از مشروب ریخت
_اه گندش بزنم.....،،،،،،،،،،،،،،،،،،......ا...ین..بو..؟؟....بوی خونه!!!...بوی مشروب که اینجوری نیست....
یه خوردشو روی زبونم گذاشتم ولی با طعمش دنیا روی سرم خراب شد،،اشکام بی اختیار سرازیر میشدن،و دستام عینه چی میلرزید،
_ک...کوک...؟؟؟...همون...خوناشامه...که برادمو کشت....؟؟؟
_ن...نه...نهامکان نداره....هق...لعنت بهش....من...عاشقه قاتل برادرم شدم....
نمیتونستم باور کنم من تو این مدت یه حس های نسبت به کوک پیدا کرده بودم ولی اون کسیه که من میخاستم انتقامه برادرمو ازش بگیرم
شیشه رو سره جاش گذاشتمو با لباسی که دستم بود خونی که زمین بودو تمیز کردم که صدای کوک بلد شد
+یجیییی....پیداش نکردییی؟؟؟(داد تا بشنوه)
_اهه...چرا....پیدا کردم....الان میام(داد،تا بشنوه)
رفتمو شیشه مشروب های دیگه رو هم بو کردم اما اونام خون بودن،،،نمیتونستم باور کنم
اشکام رو پاک کردمو سعی کردم خودمو عادی نشون بدم..از پله ها پایین اومدم دیدم اونم کتشو پوشیده
_م..میای..خونم که به خونت...
+میدونم....فقط میخام بیرون باهم حرف بزنیم
_ح..حرف..؟؟..باشه...
رفتیم بیرون سعی میکردم ترس و گریم رو کنترل کنم اما واقعن سخت بود
_خوببب...رسیدم
+یجی...
_ب....بله
+من...واقعن.......عاشقتم...
پارت۱۷
۶.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.