چ....ه
_چ....ه
+میدونم خیلی بد اعتراف کردم...و..لی...خاهش میکنم نگو که یک طرفس..
_...ک..وک...
+جونم
_من...باید بهش فک کنم(دیگه نتونستی بغضتو نگه داریو اشکات سرازیر شد)
+یجی...چرا..(میخاد نزدیکت شه که تو میری عقب و میلرزی)(وختی تورو تو اون حالت میبینه اروم اروم میره عقب)
+یجی...من..بهت اصیب نمیزنم...چرا میترسی
_م..ن....کوک...بهتره...بهتره...بری خونه....ممکنه...اون...ق..قاتل...بهت..اصیب...بزنه...م..ما...باهم...حرف....میزنیم
و بدون اینی که منتظر جواب باشی فورن رفتی تو خونه و درو بستی.....بدو بدو رفتی تو اتاقتو درو بستی،پاهات دیگه توان نداشتن زمین خوردی و با تموم وجودت گریه کردی
_هق...هق...منم...دوست دارم...لعنتیییییی....منم....عاشقتمممم.....ولی...هق...هق...تویه...یه خوناشامی...که..جونه....انسانو بدون هیچ حرمی میگیری....هق...هق.....
انقدر گریه کردی که کم کم چشمات گرم شدو همونجا خوابت بود،،،فرا باسردرد شدیدی بیدار شدی،،،با یاد اوردنه اتفاق دیشب دوباره بغض کردی بلد شدو رفتی روی میزت نشستی و دستات رو روی سرت گذاشتی
_چ...چرا...واقعن....چراااااااااا(اخرش داد)
_هق...هق...چرا...همع ی این اتفاق ها...باید...برام...بیوفتهههههه...هق...هق....
اشکات رو پاک کردی و بالبتابت شروع کردی فیلم گرفتن
_جئون جونکوک...پسری که تو این مدت فهمیدم عاشقش شدم،،،و پسر چشم قرمزی که دیدمش و شاهد دوتا از قتل هاش،بودم،،،(بغضت گرفت)هردو یک شخصن....و دقیقن تو روزی که اینو فهمیدم...بهم گفت..که..دوسم داره(لبخند تلخ)جالبع...زندگی..انگار...بد جور میخاد باهام بازی کنه............حالا...من...چیکارکنم....برم..بکشمش؟؟....برم بگم به پلیس....؟؟؟؟.....یا....بهش..بگم..که منم دوسش دارم؟؟؟.......
خسته شدم دیگه.....لعنت به اون شبی که رفتم بیرون تا نودل بخرممممم...لعنت به اون روزی که عاشقت شدم جئون جونکوککککک(بلد شدو همه ی وسایل های که رو میزت بودند پرت کردی[لبتابو نه])(نشتی روی زمین و دوباره زدی زیره گیریه)
_هق...هق......حالا...چیکاررررر.....کنممممممممم.........
همین جوری گریه میکردی که به گوشیت پیام اومد،کوک بود،
پیام:
کوک:یجی...حالت خوبه!؟میشه بیای همو ببینیم؟!
یجی:نمیتونم....
بعده فرستادن پیام گوشیت رو خاموش کردی و بلد شدی
درحالی که داشتی اشکات رو پاک میکردی گفتی:
_اره..اره...من...واقعن دوست دارم جئون جونکوک،،،و..لی،،،من از اون پسره ی خوناشام که جون برادرمو گرفت متنفرمممم
وحالا که فهمیدم اون پسر توی،،،،حق برادرمو میگیرم...
پارت۱۸
گوشیم رو ازم میگیرن شاید یه مدت نتونم بزارم ببخشیدددد ولی بازم سعی میکنم هرجور شده بزارم
+میدونم خیلی بد اعتراف کردم...و..لی...خاهش میکنم نگو که یک طرفس..
_...ک..وک...
+جونم
_من...باید بهش فک کنم(دیگه نتونستی بغضتو نگه داریو اشکات سرازیر شد)
+یجی...چرا..(میخاد نزدیکت شه که تو میری عقب و میلرزی)(وختی تورو تو اون حالت میبینه اروم اروم میره عقب)
+یجی...من..بهت اصیب نمیزنم...چرا میترسی
_م..ن....کوک...بهتره...بهتره...بری خونه....ممکنه...اون...ق..قاتل...بهت..اصیب...بزنه...م..ما...باهم...حرف....میزنیم
و بدون اینی که منتظر جواب باشی فورن رفتی تو خونه و درو بستی.....بدو بدو رفتی تو اتاقتو درو بستی،پاهات دیگه توان نداشتن زمین خوردی و با تموم وجودت گریه کردی
_هق...هق...منم...دوست دارم...لعنتیییییی....منم....عاشقتمممم.....ولی...هق...هق...تویه...یه خوناشامی...که..جونه....انسانو بدون هیچ حرمی میگیری....هق...هق.....
انقدر گریه کردی که کم کم چشمات گرم شدو همونجا خوابت بود،،،فرا باسردرد شدیدی بیدار شدی،،،با یاد اوردنه اتفاق دیشب دوباره بغض کردی بلد شدو رفتی روی میزت نشستی و دستات رو روی سرت گذاشتی
_چ...چرا...واقعن....چراااااااااا(اخرش داد)
_هق...هق...چرا...همع ی این اتفاق ها...باید...برام...بیوفتهههههه...هق...هق....
اشکات رو پاک کردی و بالبتابت شروع کردی فیلم گرفتن
_جئون جونکوک...پسری که تو این مدت فهمیدم عاشقش شدم،،،و پسر چشم قرمزی که دیدمش و شاهد دوتا از قتل هاش،بودم،،،(بغضت گرفت)هردو یک شخصن....و دقیقن تو روزی که اینو فهمیدم...بهم گفت..که..دوسم داره(لبخند تلخ)جالبع...زندگی..انگار...بد جور میخاد باهام بازی کنه............حالا...من...چیکارکنم....برم..بکشمش؟؟....برم بگم به پلیس....؟؟؟؟.....یا....بهش..بگم..که منم دوسش دارم؟؟؟.......
خسته شدم دیگه.....لعنت به اون شبی که رفتم بیرون تا نودل بخرممممم...لعنت به اون روزی که عاشقت شدم جئون جونکوککککک(بلد شدو همه ی وسایل های که رو میزت بودند پرت کردی[لبتابو نه])(نشتی روی زمین و دوباره زدی زیره گیریه)
_هق...هق......حالا...چیکاررررر.....کنممممممممم.........
همین جوری گریه میکردی که به گوشیت پیام اومد،کوک بود،
پیام:
کوک:یجی...حالت خوبه!؟میشه بیای همو ببینیم؟!
یجی:نمیتونم....
بعده فرستادن پیام گوشیت رو خاموش کردی و بلد شدی
درحالی که داشتی اشکات رو پاک میکردی گفتی:
_اره..اره...من...واقعن دوست دارم جئون جونکوک،،،و..لی،،،من از اون پسره ی خوناشام که جون برادرمو گرفت متنفرمممم
وحالا که فهمیدم اون پسر توی،،،،حق برادرمو میگیرم...
پارت۱۸
گوشیم رو ازم میگیرن شاید یه مدت نتونم بزارم ببخشیدددد ولی بازم سعی میکنم هرجور شده بزارم
۶.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.