تک پارتی هان
سلام من ا/ت عضو نهم استری کیدزم امروز قراره با بچها بریم تعطیلات
چان: بچه ها وسایلاتونو جمع کردین
بچها: اره بریم
هان داشت سرفه میکرد خیلی بدجور بود سورفه هاش به بچها گفت شما برین من حالم خوب نیست ا/ت گفت شما برین من میمونم پیش هان تا ازش مراقبت کنم
هیون: مطمئنی؟
ا/ت: اره
باشه ما میریم خداحافظ
هان و ا/ت: خدافظ
اونارفتن
من بودمو هان داشت از تب میسوخت من رفتم حوله بیارم تا تبشو بیارم پایین از پله ها اومدم بیام پایین که پام پیچ خورد اون موقع اصلا برام مهم نبود هان مهم تر بود رفتم تبشو بیارم پایین تبش اومد پایین دیدم خوابیده انگار سنجاب بود خیلی کیوت بود رفتم تا تو حیاط خلوت تا یکم هوا بخورم داشتم نگاه به اسمون میکردم که یهو پام خورد به سنگ اومدم بیوفتم که هان اومد بغلم کرد من سریع از بغلش اومدم پایین خجالت کشیدم چون تاحالا کسی منو اینجوری بغل نکرده بود گفتم: تو مگه خواب نبودی؟
هان: اومدیمو من خواب بودم تو نباید حواست به خودت باشه؟
ا/ت:(با خنده) راست میگی
حالا بیا هان تو باید داروهاتو بخوری
هان: نمیخوااااام
ات: مگه بچه ای باید بخوری
بهش دارو دادم شب بود
خوابید منم رو کاناپه خوابم برد
از درد پام نمیتونستم بخوابم
(صبح شد)
رفتم دارو بدم به هان میخواستم بیدارش کنم هرچی صداش میکردم جواب نمیداد استرس گرفتم زنگ زدم به امبولانس
(ا/ت+هان_)
+هان بیدار شو خواهش میکنم (با گریه)
(دکتر&)
&بنظر میاد از تب زیاد بیهوش شده
+خواهش میکنم بهوش بیارینش 😭
&هرکاری از دسته مون بر میاد انجام میدیم
منتظر بودم بهوش بیاد دستشو گرفته بودم
داشتم میگفتم: خواهش میکنم بیدار شو من دوست دارم هان من عاشقت شدم
_واقعا؟
+با خوشحالی گفتی بیدار شدی؟
_اون حرفی که زدی حقیقت داره؟
+با خجالت گفتی اره
_منم دوست دارم میخواستم زودتر بگم که تو خودت گفتی
رفتیم خونه هان رفت یه دوش بگیره من لباسامو عوض کردم
هان اومد من رو مبل نشسته بودم هان با حوله اومد خجالت کشیدم اومد روی مبل خوابید روی پام از خجالت لپام قرمز شده بود دید که خجالت کشیدم از روی پام بلند شد دستمو گرفت نزدیکم شد که فقط نفساش میخورد به پوستم
_مگه منو دوست نداری؟
+چ....چی؟م...م...منظورت چیه؟ هه😁
_میدونم حرفایی که تو بیمارستان زدی حقیقته
+م....من
نذاشت حرفم تموم بشه لباشو گذاشت روی لبام اروم با لطافت مک میزد دستاشو دور کمرم حلقه کرد منم همراهیش میکردم دستامو دور گردنش حلقه زدم
لباشو برداشت من که سرخ شده بودم سریع بلند شدم گفتم:من برم سوپ درست کنم 😁😳😳
هان خندش گرفت گفت:عجب دخترکیوتی😄
این اولین تک پارتی بود
چان: بچه ها وسایلاتونو جمع کردین
بچها: اره بریم
هان داشت سرفه میکرد خیلی بدجور بود سورفه هاش به بچها گفت شما برین من حالم خوب نیست ا/ت گفت شما برین من میمونم پیش هان تا ازش مراقبت کنم
هیون: مطمئنی؟
ا/ت: اره
باشه ما میریم خداحافظ
هان و ا/ت: خدافظ
اونارفتن
من بودمو هان داشت از تب میسوخت من رفتم حوله بیارم تا تبشو بیارم پایین از پله ها اومدم بیام پایین که پام پیچ خورد اون موقع اصلا برام مهم نبود هان مهم تر بود رفتم تبشو بیارم پایین تبش اومد پایین دیدم خوابیده انگار سنجاب بود خیلی کیوت بود رفتم تا تو حیاط خلوت تا یکم هوا بخورم داشتم نگاه به اسمون میکردم که یهو پام خورد به سنگ اومدم بیوفتم که هان اومد بغلم کرد من سریع از بغلش اومدم پایین خجالت کشیدم چون تاحالا کسی منو اینجوری بغل نکرده بود گفتم: تو مگه خواب نبودی؟
هان: اومدیمو من خواب بودم تو نباید حواست به خودت باشه؟
ا/ت:(با خنده) راست میگی
حالا بیا هان تو باید داروهاتو بخوری
هان: نمیخوااااام
ات: مگه بچه ای باید بخوری
بهش دارو دادم شب بود
خوابید منم رو کاناپه خوابم برد
از درد پام نمیتونستم بخوابم
(صبح شد)
رفتم دارو بدم به هان میخواستم بیدارش کنم هرچی صداش میکردم جواب نمیداد استرس گرفتم زنگ زدم به امبولانس
(ا/ت+هان_)
+هان بیدار شو خواهش میکنم (با گریه)
(دکتر&)
&بنظر میاد از تب زیاد بیهوش شده
+خواهش میکنم بهوش بیارینش 😭
&هرکاری از دسته مون بر میاد انجام میدیم
منتظر بودم بهوش بیاد دستشو گرفته بودم
داشتم میگفتم: خواهش میکنم بیدار شو من دوست دارم هان من عاشقت شدم
_واقعا؟
+با خوشحالی گفتی بیدار شدی؟
_اون حرفی که زدی حقیقت داره؟
+با خجالت گفتی اره
_منم دوست دارم میخواستم زودتر بگم که تو خودت گفتی
رفتیم خونه هان رفت یه دوش بگیره من لباسامو عوض کردم
هان اومد من رو مبل نشسته بودم هان با حوله اومد خجالت کشیدم اومد روی مبل خوابید روی پام از خجالت لپام قرمز شده بود دید که خجالت کشیدم از روی پام بلند شد دستمو گرفت نزدیکم شد که فقط نفساش میخورد به پوستم
_مگه منو دوست نداری؟
+چ....چی؟م...م...منظورت چیه؟ هه😁
_میدونم حرفایی که تو بیمارستان زدی حقیقته
+م....من
نذاشت حرفم تموم بشه لباشو گذاشت روی لبام اروم با لطافت مک میزد دستاشو دور کمرم حلقه کرد منم همراهیش میکردم دستامو دور گردنش حلقه زدم
لباشو برداشت من که سرخ شده بودم سریع بلند شدم گفتم:من برم سوپ درست کنم 😁😳😳
هان خندش گرفت گفت:عجب دخترکیوتی😄
این اولین تک پارتی بود
۱.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.