اسم وانشات: صورت من متعلق به توست
اسم وانشات: #صورت_من_متعلق_به_توست
#پارت_3
(کوک_ ا/ت+ راوی=)
_(آروم نقاب روی صورتمو در اوردم)
+(بی صبرانه منتظر بودم نقاب رو برداره.. که بلخره برداشت...که با دیدن خط زخم روی صورتش... متوجه شدم چرا نمیخاد کسی صورتشو ببینه... خط زخمی که از گوشه ی چشمش تا گونه ش ادامه داشت... داشت به خودش توی آینه نگاه میکرد و میدونستم تنفر رو توی چشماش ببینم.. که یهو بهم نگاه کرد)
_اینطوری زل نزن.. شروع کن
+بله چشم(بدون معطلی شروع کردم به گریم کردن صورتش...)
+(همونطور که کار میکردم به اجزای صورتش هم دقت کردم)
+شما... خیلی صورت جذابی دارین(لبخند)
_(بهش نگاه کردم) اینو میگی که از زخم روی صورتم خجالت نکشم
+نه... دلیلی نداره ک اینطور باشه... همه ی زخمی دارن نباید بخاطر اون کل زندگیمونو نابود کنیم که.. منم یه سوختگی روی پام دارم.. ولی سعی میکنم بهش توجه نکنم
_ولی سوختگی تو جلو دید مردم نیست که همه ببینن و بهش بخندن
+میدونی چیه.. مَردم همیشه یه چیزی برای مسخرع کردن یا خندیدن پیدا میکنن... تو خودتت باید از خودتت راضی باشی همین.. به فکر دیگران نباش
_(لبخند)
_(خیلی وقت بود کسی اینطوری بهم دلگرمی نداده بود.. ناخوداگاه لبخند زدم..)
_تو خیلی مهربونی
+(سرخ شد بدبخت)
_(لبخند)
=چند دقیقه بعد کار ا/ت تموم شد
+چطوره؟
_عالیه(لبخند)
+(لبخند)
_حقوق روز اول کارتو برات میریزم تو کارتت
+ممنون(لبخند)
_خواهش.. خب من دیگ باید برم.. تو هم میتونی برگردی خونه
+بله چشم
=کوک رفت منم بلا فاصله سوار ماشین شدم که برگردم خونه... بارون شدیدی هم میومد.. وسط راه بودم که یهو ماشین ایستاد
+چیشد یهو(تعجب)
+(به چراغ بنزین نگاه کردم دیدم بنزین تموم شده)
+شتتتتتتتت(عصبی)
+اه ریدم تو این شانسس
+(چاره یی نداشتم جز اینکه کل راهو پیدا برگردم.. تو این بارون ماشینم پیدا نمیشد... از ماشین پیدا شدمو پیدا تا خونه رفتم.. خیس خیس شده بودم.. اینقد راه رفتم که نزدیک بود بیهوش بشم.. بعد از حدودا یک ساعتو نیم راه رفتن رسیدم خونه... یه راست خودمو رو مبل پرت کردم.. اصلا متوجه هیچی نمیشدم فقط چشمامو بستمو خوابیدم...)
=فردا صبح ساعت 9
(پایان پارت 3)
یوری🦋
#پارت_3
(کوک_ ا/ت+ راوی=)
_(آروم نقاب روی صورتمو در اوردم)
+(بی صبرانه منتظر بودم نقاب رو برداره.. که بلخره برداشت...که با دیدن خط زخم روی صورتش... متوجه شدم چرا نمیخاد کسی صورتشو ببینه... خط زخمی که از گوشه ی چشمش تا گونه ش ادامه داشت... داشت به خودش توی آینه نگاه میکرد و میدونستم تنفر رو توی چشماش ببینم.. که یهو بهم نگاه کرد)
_اینطوری زل نزن.. شروع کن
+بله چشم(بدون معطلی شروع کردم به گریم کردن صورتش...)
+(همونطور که کار میکردم به اجزای صورتش هم دقت کردم)
+شما... خیلی صورت جذابی دارین(لبخند)
_(بهش نگاه کردم) اینو میگی که از زخم روی صورتم خجالت نکشم
+نه... دلیلی نداره ک اینطور باشه... همه ی زخمی دارن نباید بخاطر اون کل زندگیمونو نابود کنیم که.. منم یه سوختگی روی پام دارم.. ولی سعی میکنم بهش توجه نکنم
_ولی سوختگی تو جلو دید مردم نیست که همه ببینن و بهش بخندن
+میدونی چیه.. مَردم همیشه یه چیزی برای مسخرع کردن یا خندیدن پیدا میکنن... تو خودتت باید از خودتت راضی باشی همین.. به فکر دیگران نباش
_(لبخند)
_(خیلی وقت بود کسی اینطوری بهم دلگرمی نداده بود.. ناخوداگاه لبخند زدم..)
_تو خیلی مهربونی
+(سرخ شد بدبخت)
_(لبخند)
=چند دقیقه بعد کار ا/ت تموم شد
+چطوره؟
_عالیه(لبخند)
+(لبخند)
_حقوق روز اول کارتو برات میریزم تو کارتت
+ممنون(لبخند)
_خواهش.. خب من دیگ باید برم.. تو هم میتونی برگردی خونه
+بله چشم
=کوک رفت منم بلا فاصله سوار ماشین شدم که برگردم خونه... بارون شدیدی هم میومد.. وسط راه بودم که یهو ماشین ایستاد
+چیشد یهو(تعجب)
+(به چراغ بنزین نگاه کردم دیدم بنزین تموم شده)
+شتتتتتتتت(عصبی)
+اه ریدم تو این شانسس
+(چاره یی نداشتم جز اینکه کل راهو پیدا برگردم.. تو این بارون ماشینم پیدا نمیشد... از ماشین پیدا شدمو پیدا تا خونه رفتم.. خیس خیس شده بودم.. اینقد راه رفتم که نزدیک بود بیهوش بشم.. بعد از حدودا یک ساعتو نیم راه رفتن رسیدم خونه... یه راست خودمو رو مبل پرت کردم.. اصلا متوجه هیچی نمیشدم فقط چشمامو بستمو خوابیدم...)
=فردا صبح ساعت 9
(پایان پارت 3)
یوری🦋
۲.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.