اسم وانشات: صورت من متعلق به توست
اسم وانشات: #صورت_من_متعلق_به_توست
#پارت_4
(کوک_ ا/ت راوی =)
&فردا صبح ساعت 9
(با حس بدن درد شدیدی از خواب بیدار شدم.. نا نداشتم دستمو بلند کنم.. صدای زنگ گوشیم میومد ولی حتی نمیتونستم از گوشیم برش دارم.. کل روزو روی مبل جلوی کولر با لباسای خیس خوابیدم.. معلومه مریض میشم.. هرجور که شده گوشیمو برداشتم و گذاشتم رو ایفون ولی حتی نمیتونستم حرف بزنم)
_ا/ت میشه بیای.. باید گریم بشم
ک..کو...کوک(آروم)
_ا/ت؟(تعجب).. چرا صدات اینقدر ضعیفه (تعجب)
ک.. کمک(داشتم از شدت بی حالی بیهوش میشدم)
_ا/ت(نگران) کجایی؟
خــ..خــ.. خو.. نه(آروم)
_الان میام(زود گوشیو قطع کردمو سوار ماشینم شدم رفتم سمت خونه ا/ت.. قبلا ادرس خونه شو برای احتیاط ازش گرفته بودم... خیلی نگرانش شده بودم هرچقدر که میتونستم گاز دادمو بلخره رسیدم)
تق تق تق(در میزنه)
_(هرچقدر در میزدم باز نمیکرد.. مجبور شدم درو بشکونم.. رفتم داخل دیدم روی مبل افتاده...رفتم سمتتش)
_ا/ت(نگران)...(براید استایل بغلش کردمو بردمش تو ماشین.. با تمام سرعت رفتم سمت بیمارستان)
=بعد از چند مین رسیدن.. پرستارا ا/ت رو بردن داخل اتاق.. کوک هم بیرون منتظر دکتر بود.. تا حالا برای کسی اینقدر نگران نشده بود... اون اینقد نگران ا/ت شده بود که حتی نقاب شو نزده بود... و برای اولین بار چهرشو نشون داد.. یعنی این... بخاطر عشق بود؟
=(یهو نگاهش از شیشه ی روبه روش به زخم روی صورتش رفت... تازه یادش اومد که نقابشو نذاشته)
_فاککک بهش(عصبی)
_(داشتم از عصبانیت و خجالت سرخ میشدم که دکتر از اتاق اومد بیرون و کلا فراموشش کردم و رفتم سمتش)
_چیشد دکتر؟ ا/ت چش شده؟(نگران)
(دکتر~)
~سرما خوردگی شدید... اینگار زیر بارون بوده.. بدنش خیلی گرم بود.. تبش خیلی بالاست باید تا شب اینجا بمونه بعدش میتونه بره ولی بازم نباید تنها باشه... حداقل یه هفته ی کامل باید استراحت داشته باشه چون بدنش ضعیفه خیلی تحت تاثیر سرماخوردگی قرار گرفته
_ولی چیز خیلی مهمی نیس.. نه؟(نگران)
~نه نگران نباشین تبشو میاریم پایین بعدش بقیه ش با دارو درست میشه
_خیلی ممنون(بلخره یه نفس راحت کشیدم)
_میتونم ببینمش؟
~بله بفرمایین داخل اتاق
_ممنون(رفتم داخل دیدم چشماش بازه و داره اطرافو نگاه میکنه)
_ا/ت.. خوبی؟(رفتم پیشش)
آ.. آره(صدای گرفته)
_تو چرا زیر بارون بودی ها؟ ماشین کجا بود پس؟
ک..کوک.. صور.. صورتت(تعجب)
_(سرمو انداختم پایین)
_همش تقصیر تو شد کوچولو(لبخند غمگین)
چی؟
_خیلی نگرانم کردی منم به اینک نقابو برنداشتم دقت نکردم
ببخشید.. ولی اینطوری بهتره(لبخند)
_چی؟
اینطوری میتونم کل صورتت.. حتی لبخندتو ببینم(لبخند)
_(لبخند)
گفتی.. نگرانم شدی؟ .......
✅️(جا نشدددد ادامه تو کامنتتتت)✅️
(پایان پارت 4)
#پارت_4
(کوک_ ا/ت راوی =)
&فردا صبح ساعت 9
(با حس بدن درد شدیدی از خواب بیدار شدم.. نا نداشتم دستمو بلند کنم.. صدای زنگ گوشیم میومد ولی حتی نمیتونستم از گوشیم برش دارم.. کل روزو روی مبل جلوی کولر با لباسای خیس خوابیدم.. معلومه مریض میشم.. هرجور که شده گوشیمو برداشتم و گذاشتم رو ایفون ولی حتی نمیتونستم حرف بزنم)
_ا/ت میشه بیای.. باید گریم بشم
ک..کو...کوک(آروم)
_ا/ت؟(تعجب).. چرا صدات اینقدر ضعیفه (تعجب)
ک.. کمک(داشتم از شدت بی حالی بیهوش میشدم)
_ا/ت(نگران) کجایی؟
خــ..خــ.. خو.. نه(آروم)
_الان میام(زود گوشیو قطع کردمو سوار ماشینم شدم رفتم سمت خونه ا/ت.. قبلا ادرس خونه شو برای احتیاط ازش گرفته بودم... خیلی نگرانش شده بودم هرچقدر که میتونستم گاز دادمو بلخره رسیدم)
تق تق تق(در میزنه)
_(هرچقدر در میزدم باز نمیکرد.. مجبور شدم درو بشکونم.. رفتم داخل دیدم روی مبل افتاده...رفتم سمتتش)
_ا/ت(نگران)...(براید استایل بغلش کردمو بردمش تو ماشین.. با تمام سرعت رفتم سمت بیمارستان)
=بعد از چند مین رسیدن.. پرستارا ا/ت رو بردن داخل اتاق.. کوک هم بیرون منتظر دکتر بود.. تا حالا برای کسی اینقدر نگران نشده بود... اون اینقد نگران ا/ت شده بود که حتی نقاب شو نزده بود... و برای اولین بار چهرشو نشون داد.. یعنی این... بخاطر عشق بود؟
=(یهو نگاهش از شیشه ی روبه روش به زخم روی صورتش رفت... تازه یادش اومد که نقابشو نذاشته)
_فاککک بهش(عصبی)
_(داشتم از عصبانیت و خجالت سرخ میشدم که دکتر از اتاق اومد بیرون و کلا فراموشش کردم و رفتم سمتش)
_چیشد دکتر؟ ا/ت چش شده؟(نگران)
(دکتر~)
~سرما خوردگی شدید... اینگار زیر بارون بوده.. بدنش خیلی گرم بود.. تبش خیلی بالاست باید تا شب اینجا بمونه بعدش میتونه بره ولی بازم نباید تنها باشه... حداقل یه هفته ی کامل باید استراحت داشته باشه چون بدنش ضعیفه خیلی تحت تاثیر سرماخوردگی قرار گرفته
_ولی چیز خیلی مهمی نیس.. نه؟(نگران)
~نه نگران نباشین تبشو میاریم پایین بعدش بقیه ش با دارو درست میشه
_خیلی ممنون(بلخره یه نفس راحت کشیدم)
_میتونم ببینمش؟
~بله بفرمایین داخل اتاق
_ممنون(رفتم داخل دیدم چشماش بازه و داره اطرافو نگاه میکنه)
_ا/ت.. خوبی؟(رفتم پیشش)
آ.. آره(صدای گرفته)
_تو چرا زیر بارون بودی ها؟ ماشین کجا بود پس؟
ک..کوک.. صور.. صورتت(تعجب)
_(سرمو انداختم پایین)
_همش تقصیر تو شد کوچولو(لبخند غمگین)
چی؟
_خیلی نگرانم کردی منم به اینک نقابو برنداشتم دقت نکردم
ببخشید.. ولی اینطوری بهتره(لبخند)
_چی؟
اینطوری میتونم کل صورتت.. حتی لبخندتو ببینم(لبخند)
_(لبخند)
گفتی.. نگرانم شدی؟ .......
✅️(جا نشدددد ادامه تو کامنتتتت)✅️
(پایان پارت 4)
۴.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.