تکپارتی
#تکپارتی
بنگچان
تو و بنگ چان با هم توی یه دانشگاه درس میخونین
بنگچان پسری خجالتی اما جذاب بود که بیشتر دخترای دانشگاه دنبال اون بودن ولی اون تو رو دوست داشت ولی چون خجالتی بود نمیتونست بهت بگه
ا.ت دختر زرنگ دانشگاه که بیشتر پسرا دنبالشن ولی اون بنگچانو دوست داره ولی از اونجایی که ایشون هم خجالتی هستن نمیتونن بهش اعتراف کنن
(بگذریم)
تقریبا هوا داشت تیره میشد و بنگچان مثل همیشه از دانشگاه بیرون زد در این زمان تو هم از دانشگاه بیرون میرفتی
بنگچان که داشت از خیابون رد میشد که یهو ماشینی با سرعت به سمتش اومد که همون لحظه ا.ت با دیدن ماشین خشکش زده بود عین چی دوید و بنگچان و هول داد ولی ماشین به ا.ت خورد
۳ ماه بعد
بنگچان که مثل همیشه داشت تو رو از شیشههای اتاق بیمارستان نگاه میکرد و همزمان داشت گریه میکرد که یهو متوجه شد همه پرستارها به سمت اتاق دویدن آره درسته! دوباره قلبت ایستاده بود این بار بیشتر از دفعههای پیش طول کشید تا تورو دوباره به دنیا برگردونن
بنگچان بیشتر از قبل ناامید شده بود و آروم آروم داشت اشک میریخت که یهو با صدای یکی از پرستارها به خودش اومد پرستار میگفت ا.ت از کما دراومده میتونی ببینیش
بنگ چان خودش رو مقصر میدونست پس اروم تقی به در زد با شنیدن صدای آرومت در رو باز کرد و وارد اتاق شد
سرش پایین بود و هیچی نمیتونست بگه بالاخره تو سکوت بینتون رو شکستی و گفتی: حالت خوبه؟
خنده ای کرد و گفت: نباید این سوال رو من ازت بپرسم؟
که هردوتاتون خندیدین
بنگچان: چرا جلوم پریدی؟
با این سوالش لبخندت محو شد
ا.ت: ام.... راستش...... من ازت خوشم میاد فکر کنم عاشقت شدم
بنگچان: واقعا
ا.ت: خب آره (از خجالت لپات سرخ شده بود که بنگچان متوجه این شد)
بنگچان: خجالت نکش منم دوست دارم ا.ت منم عاشقتم...... میدونم اینجا جاش نیست که این سوال رو بپرسم ولی دوست دخترم میشی؟
چشمات از این سوالش درخشید و گفتی: آره حتما
بنگچان کمی خم شد و بوسه ای روی لبات گذاشت و اینگونه شد که شما یک رابطه ی عاشقانه رو شروع کردین
تمام ممنون میشم لایک کنی 😐❤
بنگچان
تو و بنگ چان با هم توی یه دانشگاه درس میخونین
بنگچان پسری خجالتی اما جذاب بود که بیشتر دخترای دانشگاه دنبال اون بودن ولی اون تو رو دوست داشت ولی چون خجالتی بود نمیتونست بهت بگه
ا.ت دختر زرنگ دانشگاه که بیشتر پسرا دنبالشن ولی اون بنگچانو دوست داره ولی از اونجایی که ایشون هم خجالتی هستن نمیتونن بهش اعتراف کنن
(بگذریم)
تقریبا هوا داشت تیره میشد و بنگچان مثل همیشه از دانشگاه بیرون زد در این زمان تو هم از دانشگاه بیرون میرفتی
بنگچان که داشت از خیابون رد میشد که یهو ماشینی با سرعت به سمتش اومد که همون لحظه ا.ت با دیدن ماشین خشکش زده بود عین چی دوید و بنگچان و هول داد ولی ماشین به ا.ت خورد
۳ ماه بعد
بنگچان که مثل همیشه داشت تو رو از شیشههای اتاق بیمارستان نگاه میکرد و همزمان داشت گریه میکرد که یهو متوجه شد همه پرستارها به سمت اتاق دویدن آره درسته! دوباره قلبت ایستاده بود این بار بیشتر از دفعههای پیش طول کشید تا تورو دوباره به دنیا برگردونن
بنگچان بیشتر از قبل ناامید شده بود و آروم آروم داشت اشک میریخت که یهو با صدای یکی از پرستارها به خودش اومد پرستار میگفت ا.ت از کما دراومده میتونی ببینیش
بنگ چان خودش رو مقصر میدونست پس اروم تقی به در زد با شنیدن صدای آرومت در رو باز کرد و وارد اتاق شد
سرش پایین بود و هیچی نمیتونست بگه بالاخره تو سکوت بینتون رو شکستی و گفتی: حالت خوبه؟
خنده ای کرد و گفت: نباید این سوال رو من ازت بپرسم؟
که هردوتاتون خندیدین
بنگچان: چرا جلوم پریدی؟
با این سوالش لبخندت محو شد
ا.ت: ام.... راستش...... من ازت خوشم میاد فکر کنم عاشقت شدم
بنگچان: واقعا
ا.ت: خب آره (از خجالت لپات سرخ شده بود که بنگچان متوجه این شد)
بنگچان: خجالت نکش منم دوست دارم ا.ت منم عاشقتم...... میدونم اینجا جاش نیست که این سوال رو بپرسم ولی دوست دخترم میشی؟
چشمات از این سوالش درخشید و گفتی: آره حتما
بنگچان کمی خم شد و بوسه ای روی لبات گذاشت و اینگونه شد که شما یک رابطه ی عاشقانه رو شروع کردین
تمام ممنون میشم لایک کنی 😐❤
۴.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.