°•The magic of love•° pt18
°•The magic of love•° pt18
جادوی عشق
_چی داری میگی؟میدونی اگه جیهوپ اینو بفهمه جرت میده؟خودت که خوب میدونی چقدر رو خواهرش حساسه!
*اوهوم میدونم! ولی شاید ات هم به من حسی داشته باشه...اونوقت دیگه فکر نکنم جیهوپ بتونه کاری کنه
_ات میدونه؟
*غیر مستقیم بهش گفتم دیشب...اما اون هیچی نگفت و بحثو پیچوند...چون هم تعجب کرد هم خجالت کشید
_اهان
(ویو جیمین)
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که دخترا اومدن
+خیلی خب ما حاضریم...بریم؟
^واو! تهیونگ مثل مامانم درستش کردی! باید کدبانو میشدی
*کدبانو😂😂😂
_خوبه حالا من کدبانو ام چون غذام خوبه تو مال خودت رو نگاه کن!
*خیلیم خوبه!
+خوبه بس کنید داره دیر میشه
^من این ساندویچا رو نصف میکنم بعد میام
(ویو لامیسا)
داشتم ساندویچا رو نصف میکردم که دستمو بریدم
^آخخخخ
(ویو تهیونگ)
همین که صدای لامیسا رو شنیدم برگشتم عقب دوییدم سمتش
_چی شد؟خوبی؟
^دستمو بریدم...آخخخخ
_ات...جعبه کمک های اولیه رو بهم میدی؟
+باشه وایسا...بیا (میده بهش)
(ویو لامیسا)
تهیونگ دستمو باند پیچی کرد فوری...خیلی نگران شده بود نمیدونم چرا!
(ویو ات)
تهیونگ خیلی نگران لامیسا بود...خیلی کیوت شده بود...من مطمعنم یه چیزی بین این دوتا هست
*بچه ها بیاین بریم مدرسه داره دیر میشه
(ویو جیمین)
عین خر هیجان داشتم بخاطر همین می خواستم هرچه زودتر بریم مدرسه
قبلا با جیهوپ حرف زده بودم و راضیش کرده بودم
به نامجون پیام دادم و مطمعن شدم دسته گل رو گرفته. تو راه مدرسه بودیم من رانندگی میکردم...وقتی رسیدیم برای لامیسا ماجرا رو توضیح دادم و اونم از تعجب چشاش گرد شده بود
ادامه دارد...
با اینکه اصلا حمایت نمیکنید ولی من پارت جدید دادم🥲
حمایت کنید خوشحالم کنید🥲
جادوی عشق
_چی داری میگی؟میدونی اگه جیهوپ اینو بفهمه جرت میده؟خودت که خوب میدونی چقدر رو خواهرش حساسه!
*اوهوم میدونم! ولی شاید ات هم به من حسی داشته باشه...اونوقت دیگه فکر نکنم جیهوپ بتونه کاری کنه
_ات میدونه؟
*غیر مستقیم بهش گفتم دیشب...اما اون هیچی نگفت و بحثو پیچوند...چون هم تعجب کرد هم خجالت کشید
_اهان
(ویو جیمین)
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که دخترا اومدن
+خیلی خب ما حاضریم...بریم؟
^واو! تهیونگ مثل مامانم درستش کردی! باید کدبانو میشدی
*کدبانو😂😂😂
_خوبه حالا من کدبانو ام چون غذام خوبه تو مال خودت رو نگاه کن!
*خیلیم خوبه!
+خوبه بس کنید داره دیر میشه
^من این ساندویچا رو نصف میکنم بعد میام
(ویو لامیسا)
داشتم ساندویچا رو نصف میکردم که دستمو بریدم
^آخخخخ
(ویو تهیونگ)
همین که صدای لامیسا رو شنیدم برگشتم عقب دوییدم سمتش
_چی شد؟خوبی؟
^دستمو بریدم...آخخخخ
_ات...جعبه کمک های اولیه رو بهم میدی؟
+باشه وایسا...بیا (میده بهش)
(ویو لامیسا)
تهیونگ دستمو باند پیچی کرد فوری...خیلی نگران شده بود نمیدونم چرا!
(ویو ات)
تهیونگ خیلی نگران لامیسا بود...خیلی کیوت شده بود...من مطمعنم یه چیزی بین این دوتا هست
*بچه ها بیاین بریم مدرسه داره دیر میشه
(ویو جیمین)
عین خر هیجان داشتم بخاطر همین می خواستم هرچه زودتر بریم مدرسه
قبلا با جیهوپ حرف زده بودم و راضیش کرده بودم
به نامجون پیام دادم و مطمعن شدم دسته گل رو گرفته. تو راه مدرسه بودیم من رانندگی میکردم...وقتی رسیدیم برای لامیسا ماجرا رو توضیح دادم و اونم از تعجب چشاش گرد شده بود
ادامه دارد...
با اینکه اصلا حمایت نمیکنید ولی من پارت جدید دادم🥲
حمایت کنید خوشحالم کنید🥲
۲.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.