Part 32
Part 32
کوک: اوهوم
ات: هعیی خدا از دست تو چرا زودتر به من نمیگی
کوک: اهم میخواستم بگم ولی قسمت نشد
ات :.........
کوک: بدو بدو حاضر شو دیگه دیرمون شد
(ویو ات )
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین کوک هم آماده شده بود باهام رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد رفتیم به یه یکی از معروف ترین مرکز خرید کره از ماشین اومدیم پایین کوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و رفتیم تو مرکز خرید
کوک :اول بریم برای خودت خرید کنیم
ات :هومم
(ویو ات )
رفتیم تو یکی از مغازه ها داشتم لباساشونو نگاه میکردم خیلی گرون قیمت بودن از یه لباس خوشم اومد ولی خیلی گرون بود
کوک: دوستش داری
ات؛ اوهوم
کوک: پس همینو برمیداریم
ات: ا..اما کوک این خیلی قیمتش زیاده
کوک: تو نگران قیمتش نباش
ات: ولی
کوک لباشو میزاره رو لب ات مک میزنه
ات: عه این چه کاری بود همه دارن نگاهمون میکنن( خجالت میکشه )
کوک:( خنده )
(ویو ات)
من همه وسایلم رو گرفتم و حالا نوبت کوک شد رفتیم باهام تو یه مغازه و کوک لباس ها رو امتحان میکرد
کوک: این خوبه
ات :امم نه
کوک: این چطور
ات: رنگش خیلی جیغه
کوک؛ این
ات :اوهوم همین خوبه
(ویو ات)
بعد که حساب کردین براس کوک کفش و اعت هم گرفتیم و رفتیم خونه
ات: وایی خیلی خسته شدم
(ویو کوک )
رفتم ات رو بغلش کردم و سرمو گذاشتم روی قفسه ی سینش و صدای قلبشو میشنیدم و ات موهامو نوازش میکرد
(ویو ات )
همینطور که که کوک تو بغلم بود خوابش برد سرشو گذاشتم رو بالشت و یه پتو روش انداختم و خودم هم بغلش خوابیدم
(بعد از دو ساعت )
(ویو ات )
با حس خیس شدن صورتم بیدار شدم که جلوی روم کوک رو دیدم داشت صورتمو میبوسید
ات :کوک بسه( خنده)
کوک: نمیخوام آخه لب هات و لپ هات خیلی نرم و خوشمزن 😋
ات :(خنده)
(ویو ات )
پاشدم غذا درست کردم و خوردیم بعدش رفتیم رو مبل پای گوشیم تو اینستا داشتم میچرخیدم که یهو از یکی بهم پیام داد رفتم پیانو ببینم د دیدم بهم درخواست داده
کوک: کیه
ات: ه..هیچی
کوک: ببینم
ات :ن..نهه نمیخواد
کوک: ات همین الان گوشیتو بده
ات:........
ادامه دارد
کوک: اوهوم
ات: هعیی خدا از دست تو چرا زودتر به من نمیگی
کوک: اهم میخواستم بگم ولی قسمت نشد
ات :.........
کوک: بدو بدو حاضر شو دیگه دیرمون شد
(ویو ات )
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین کوک هم آماده شده بود باهام رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد رفتیم به یه یکی از معروف ترین مرکز خرید کره از ماشین اومدیم پایین کوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و رفتیم تو مرکز خرید
کوک :اول بریم برای خودت خرید کنیم
ات :هومم
(ویو ات )
رفتیم تو یکی از مغازه ها داشتم لباساشونو نگاه میکردم خیلی گرون قیمت بودن از یه لباس خوشم اومد ولی خیلی گرون بود
کوک: دوستش داری
ات؛ اوهوم
کوک: پس همینو برمیداریم
ات: ا..اما کوک این خیلی قیمتش زیاده
کوک: تو نگران قیمتش نباش
ات: ولی
کوک لباشو میزاره رو لب ات مک میزنه
ات: عه این چه کاری بود همه دارن نگاهمون میکنن( خجالت میکشه )
کوک:( خنده )
(ویو ات)
من همه وسایلم رو گرفتم و حالا نوبت کوک شد رفتیم باهام تو یه مغازه و کوک لباس ها رو امتحان میکرد
کوک: این خوبه
ات :امم نه
کوک: این چطور
ات: رنگش خیلی جیغه
کوک؛ این
ات :اوهوم همین خوبه
(ویو ات)
بعد که حساب کردین براس کوک کفش و اعت هم گرفتیم و رفتیم خونه
ات: وایی خیلی خسته شدم
(ویو کوک )
رفتم ات رو بغلش کردم و سرمو گذاشتم روی قفسه ی سینش و صدای قلبشو میشنیدم و ات موهامو نوازش میکرد
(ویو ات )
همینطور که که کوک تو بغلم بود خوابش برد سرشو گذاشتم رو بالشت و یه پتو روش انداختم و خودم هم بغلش خوابیدم
(بعد از دو ساعت )
(ویو ات )
با حس خیس شدن صورتم بیدار شدم که جلوی روم کوک رو دیدم داشت صورتمو میبوسید
ات :کوک بسه( خنده)
کوک: نمیخوام آخه لب هات و لپ هات خیلی نرم و خوشمزن 😋
ات :(خنده)
(ویو ات )
پاشدم غذا درست کردم و خوردیم بعدش رفتیم رو مبل پای گوشیم تو اینستا داشتم میچرخیدم که یهو از یکی بهم پیام داد رفتم پیانو ببینم د دیدم بهم درخواست داده
کوک: کیه
ات: ه..هیچی
کوک: ببینم
ات :ن..نهه نمیخواد
کوک: ات همین الان گوشیتو بده
ات:........
ادامه دارد
۲۱.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.